وبلاگ حقوقی



داشتم قدم می‌زدم، محو دیدن درخت‌های خشک شدم! صدای ماشین‌هایی که از کنارم رد می‌شدن، آسمون دلگیر، و نفس‌هایی که سعی می‌کردم طوری بکشم که انگار آخرین نفس‌های زندگیمه! نفس‌های بریده بریده‌ی عمیقی که وقتی بیرون داده می‌شد گرمای وجودمو کم می‌کرد! گرمایی که هیچ‌وقت دوسش ندارم! گرمای آتیشی که همیشه منتظر بارونه، تا قطره قطره به سمت خاموش شدن بره.

سیاهی پشت پلک یه جاییه که بهش میشه پناه برد. از رنگ، از نور، از چشم‌هایی که دارن نگات می‌کنن، یا چشمایی که ممکنه نگاشون کنی. بعدش به صدا خیره شد، مثل خیره شدن به چشمای یکی دیگه، ولی این دفعه کی نه. کاشکی یه نفر بود دستمو می‌گرفت و من رو دور شهر می‌چرخوند، من چشامو می‌بستم، اون چشام می‌شد! تا بتونم یه دور کامل شهر و آدماش رو گوش کنم!

یه وقتایی هم باید تموم احساسات رو تعطیل کرد و بهشون مرخصی داد. همشون! یه بختک ارادی. یه سوت بلند که صداش همیشه تو گوشت بپیچه، یه تصویر سیاه، یه بدن کرخت، و نفس‌هایی که بی‌هیچ اجازه‌ای میان و می‌رن! یه مرده هوشیار!


خانوم الف!

سلام!

تو این دنیا یه مشت آدم به دنیا میان و یه مشت دیگه هم از دنیا می‌رن! یه مشت آدم به وصال می‌رسن و یه مشت آدم تو فراق می‌مونن! من تا حالا سر جمع شیش بار تو چشمای شما نگاه کردم، بلکم کمتر! کمترین فاصله‌ای که از شما داشتم شیش قدم بوده، بلکم بیشتر! نه می‌شناسمتون، نه اینکه درست و حسابی دیدمتون، نه اینکه صداتونو شنیدم! نمی‌دونم چرا و دوست ندارم بدونم چرا این حس رو بهتون پیدا کردم! اما می‌دونم که این حس داره تموم زندگی منو تحت شعاع قرار می‌ده! چه خوب چه بد، من این حس رو دارم پاک می‌کنم! نمی‌خوام این علاقه ضعیف به یه ریشه قوی تبدیل بشه و اگه بهتون نرسیدم رو دلم عذاب بشه! شما هم جزء اون یه مشت آدم زنده‌ای که تو زندگی من اومدید و رفتید! منم جزء اون یه مشت آدم زنده‌ای که به زندگیتون نیومد و رفت! ازتون درخواست می‌کنم تو خیال من نیاید و مزاحم من نشید! به خدا درس و کار و زندگی دارم، این ترم رو هم خدا رحم کرد مشروط نشدم! بیخیال افکار و مخیله‌ی ما لطفاً!

شب به خیر


الان رادیو ماشین داره یه پشت آمار دخانیات میگه!!!

+ به مادرم میگم چهارماهه برنگشتم، میگه بیخود! یه هفته دیگه میشه پنج ماه!

+ دو نفر ازدواج کردن، چهار تا خونه ساخته شده، هیشکی هم بچه‌دار نشده!

+ فقط اونجا که پدرم میگه برنامت کلا چیه؟! و بحث را می‌پیچانم!

+اوه اوه! دیشب که برگشتم قمر در عقرب بوده!!!!


این که الان تصویر کاملی ازش تو ذهنم ندارم(حضرت یار را) که حتی تصورش کنم!. این دیگه نوبرشه.

.

طی یک ماه فکر نکردنی که داشتم به نتایج خوبی رسیده بودم! (یعنی فکر کردن هم همیشه خوب نیست). راحت خوابیدن، افزایش تمرکز، دیدن جنبه‌های مختلف زندگی به طور شفاف‌تر و بهبود شرایط درسی!(البته درسیش هنوز معلوم نیست آنچنان، ولی تا الان خوب بوده)

این که گفتم "رسیده بودم" فعل گذشته بود چرا؟ چون که امتحان‌هام تموم شده و فک کنم به سیکل فکر کردن دارم می‌رسم!

.

جدیدا میخوام یه سری رویا ببینم ولی فعلا توفیق نشده! اگه توفیق شد میام اینجا و شرح میدم شما هم فیض ببرید از رویابینی من!

.

یه نکته جالب! میشه واسه بعضی عشق‌ها دلیل آورد! نمیدونم راستکی هستن یا نه، ولی قانع میشم!


امروز هر چه قدر که در رو نگاه می‌کردم از تو خبری نمی‌شد! من به درک، لااقل بیا بشین پای درسِت دختر! می‌افتی‌ها!

__

امروز از یه نمایشگاه تو دانشگاه دو تا روسری گرفتم! خانومه میگه مبارک باشه، واسه خودتونه یا خانومتون؟!

:| خودم یا خانومم؟!

__

می‌گم! اگه داروساز تو بیان هست بیاد یه لطف کنه! یه دارو می‌خوایم که بتونه حافظه مغز رو, چهل پنجاه روز قبلشو پاک کنه!

__

پ.ن: در مورد پست قبل باید بگم که نتونستم! فکر روی فکر تلنبار می‌شه و نیاز به تخلیه فوری داره! نمی‌شه یه ماه هم دل کند.

پ.ن: شب بخیر، یعنی صبح بخیر :)


گفتم بگم که یه ماهی نیستم واسه پایانترمها! نبودم نگران نشیدا :دی

اینم مونده بود ته دلم:

کاش انار شب یلدایت بودم،

تا صبح چه عشق‌بازی‌ها که نمی‌شد،

بین دانه‌های من و دندان و لب تو.

که گفتم.

ضامن نظراتم بازه حواستون باشه :دی


اول از یک پست قدیمی می‌گم

//

//

اینقدر این چند وقته پست نذاشتم که الان پشت دریچه مغزم یه هفت هشت تا مطلب یه لنگه‌پا منتظر بیرون پریدن وایستادن.

کلا فرقی نمی‌کنه احتمال یه چیزی چند درصد باشه! البته در بعضی شرایط، اونم واسه من.

یادمه با یکی از دوستان داشتیم راه می‌رفتیم، من گفتم که الان می‌خوای به چه کسی فک کنم که الان ظاهر شه؟ از بس که هر کی تو فکرم باشه ظاهر میشه!

نه خود طرف همیشه ظاهر شه. مثلاً اسم دختره فرض کنید یه گُل باشه. مثلا!!!!

دو روز بعدش می‌بینی همایش اون گل رو برگزار می‌کنن. قیمتش تو سطح جهانی بالا می‌ره!!! و کل دانشگاه تصمیم می‌گیره که نصف گل‌های دانشگاه رو برداره و به جاش اون گل رو بکاره :/

خب از اینجاش مصادیق واقعی رو میگم.

ابتدائاً اگر یه علاقه کوچیک هم باشه، با این شرایط احتمالاتی شدت پیدا می‌کنه. مثلا!!!!! مثلا شما به یه موضوع درون‌رشته‌ای علاقه‌مندید. بعدش یه گروه تشکیل می‌شه از دوستان عزیزتر از جان. البته با حضور همون خانم.

کلاس‌هاتون همش با همون می‌افته. همش!!!! توی دانشگاه با جمعیت ده‌هزار نفره روزی صد بار می‌بینیدش! نه حتی تو کلاس‌ها و نزدیک دانشکده! مثلا دم پارکینگ، اونور دانشگاه کنار تربیت بدنی!!! معارف!! سلف! کجا ندیدم من این بشر رو؟

و حتی در اتوبوس در حال حرکت!!!!!! این دیگه نوبره والا اما از این بدتر هم هست!!! وسط شهر!!!! این دیگه حرف نداره. این احتمالش کمتر از 2 درصد در میاد دیگه! اما تف به این زندگی! تو رستــــــورانــــــــــــــ؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!! وسط این شهر به این درندشتی؟؟

مثلا یادمه فیلم تو دانشگاه اکران شد تو تالار. حدودا جمعیت تالار کم کم به هزار میرسید. حساب کنید! چهارصد نفر مثلا دخترا باشن. میشه یک چهارصدم؟! مرده‌شور احتمال.

اما خب فقط به این خانوم ختم نمیشه!!!

مثلا!!!!! مثلا به هم‌اتاقی‌تون یکی از دخترها رو به عنوان مورد ازدواج پیشنهاد می‌دید. بعد هم‌اتاقی می‌خواد دختره رو ببینه. من میگم که سگ تو شانس اون هم‌اتاقی. چون من بعد اون روز، اون دختر رو بالغ بر دو بار بر ساعت می‌دیدم ولی هر بار که با هم‌اتاقی بودم و می‌خواستم اونو نشونش بدم غیب میشد!!!

با هم‌اتاقی بودیم داشتیم میرفتیم خوابگاه. بعد اینکه نتونسته بودیم ببینیم مورد رو. در راه من مسیر رو کج کردم واسه تازه کردن نفس و خوردن یه کیکی تکدانه‌ای چیزی. یعنی یه لحظه که از اون نحس جدا شدم دیدمش. فوری زنگ زدم بیادا، ولی دیر رسید :)))

بازم هستا ولی دیگه جان نوشتن نیست :))) راستی، احتمال دیدن همون دختر اولیه تو تاکسی وسط شهر وسط تابستون چنده؟!

//

//

اما حال:

شاید قانون مورفی! شاید نشونه! شاید تصادف! نمیدونم! این دو شب جالب بود برام. این بار احتمال‌هایی بود باعث شد دو بار فشارم بیفته و بشینم زمین! نه به خاطر اینکه احتمالش کم باشه، به خاطر اینکه چیزی که همون لحظه می‌خواستم همون لحظه رخ داد! هست میگن که کاشکی از خدا یه چی بهتر می‌خواستیم؟!

بعد یه هفته رفتم کانون! بچه‌ها همه جمع بودن. جای شما خالی ماکارونی زدیم! البته ماکارونی دانشجویی و بی‌رنگ و اینا :) یه نمایشگاه زده بودن بچه‌ها که توش سفارش کتاب می‌گرفتن واسشون چهل درصد تخفیف می‌آوردن.

نزدیک به صد، صد و بیست تا نایلون! از سمت راست می‌خواستم شروع کنم به خوندن اسم‌ها! گفتم شاید کتاب سفارش داده باشه خانوم الف! و در عین ناباوری سومین نایلونی که دیدم اسمش روش بود!!

تا همین الان که با شما حرف می‌زنم دارم با خودم کلنجار می‌رم که یادداشتی چیزی براش بذارم لای کتاب! اما خب! امان از دوراندیشی کاذب!

امروز هم که رفتم و با کمال وقاحت شمارشو از روی فیش بیعانه کتاب برداشتم! خدا از سر تقصیرات من بگذرد :( . شمارشو تو گوشی خاک بر سرت» ذخیره کردم، البته خطاب به خودمه. پیام بدم، زنگ بزنم! نه. نمیشه خب. یعنی شدنش میشه ولی خب چرا! کار خوبی نیست! اصن چه معنی میده؟!

دم شبی هم که رفتم و پروفایلشو چک کنم. خب اینم احتمال دوم، عکس پروفایل دوتامون یکی بود! و باز افت فشار :) . آخه چرا!!!

امروز هم روز مهندسه! این روز رو اول از همه به خودم تبریک میگم، بعدش هم به خانوم الف تبریک نمیگم! چون زیر قولش زد و بعد از مدت مدیدی آرامش ذهنی، با سفارش کتاب افکار ما را از نو به هم ریخت! و در آخر روز مهندس رو به همه مهندسای قبل، الان، بعد و خیلی بعد تبریک میگم!

این نزدیک‌ها تولد یکی از بیانی‌ها نبود؟! اگه بود مبارک باشه D: نبود هم عیدتون مبارک باشه، بیست و چهار روز دیگه‌س دیگه. عیده دیگه. مگه چیه؟!

راستی یه نکته! یا من دیوونه شدم و همه رو دارم به شکل خانوم الف می‌بینم، یا اینکه واقعاً خیلی‌ها شبیه‌ش‌اند. خیلی!!!


سه سال و اندکی‌ست که در این دانشگاه هستم. با توجه به فاصله دوری که از خانه دارم، خانواده‌ام را دیر به دیر می‌بینم. حداقل دو ماه، حداکثر چهار و نیم ماه!

اتاق‌های خوابگاه کوچک است. اتاقی کوچک برای چهار نفر! غذای سلف خدمتتان سلام دارند. اساتید هم که گویی مجسمه‌هایی بی‌عاطفه، از آن زمان که زاده شده‌اند نافشان را با سخت‌گیری و نمره ندادن بریده‌اند. البته نه همه‌شان! هستند آن‌هایی که دل آدم را گرم می‌کنند.

***

روز جشن است. ولادت. پل دانشکده به معنای واقعی کلمه غوغاست! از آن طرف محمود کریمی مولودی می‌خواند، از این طرف هم بچه‌ها یک لحظه آرام نمی‌نشینند، مدام حرف می‌زنند! یک فضای پر سر و صدا و به دور از غم!

شیرینی گذاشته‌اند و چایی. من هم حدود پنج دقیقه‌ای وقت دارم که از این ضیافت بهره ببرم. در میان جمعیت ایستادم. منتظر بودم کمی خلوت شود. یکی من منتظر بودم خلوت شود، یکی دخترها!

چشمان آدم از آن سری اعضای بدن است که انرژی می‌فرستد! یک لحظه حس کردم. سنگینی یک نگاه روبرو. روبروی میز، آن‌طرف. جمعیت از روبریمان رد می‌شد. ولی می‌شد فهمید که دو نفر اینجا به هم خیره مانده‌اند. دارم فکر می‌کنم که آیا شده من این صورت را بی‌لبخند ببینم؟! نه، نشده. تا به خود می‌آیم نمی‌بینمش‌. شیرینی خورده یا نخورده رفت. از اولین اتفاقاتی که با گره خوردن نگاه برایم می‌افتد ضعف بدنی است! لیوان چایی را نصفه پر کردم و زود رفتم. دوست ندارم این دلهره‌ی بی دلیل را.

***

هوا خیلی سرد شده. معلوم نیست زمستان تصمیم دارد برود یا نه! امروز خیلی کلاس دارم. یعنی هر روز همینطورم. سنگینی واحدها کاملا ملموس است! روبروی کلاس ما، از اینجا که من نشسته‌ام‌، درب کلاس دیگری پیداست که همزمان با ما کلاسی دیگر دارند. درب کلاس ما باز است. سوز سرمایی می‌آید. در واقع من درب را باز گذاشته‌ام، به بهانه‌ی آب خوردن بیرون رفتم و درب کلاس را باز گذاشتم. می‌دانم که بچه‌ها دارند از سرما اذیت می‌شوند. چقدر ظالم شده‌ام من!

مسئله مشخص است. منتظرم کلاس روبرو که زودتر تعطیل می‌شود دانشجوهایش بیرون بیایند! بلکه توانستیم با دقت به چهره‌ی ایشان، پای‌شان را به خوابمان باز نماییم! اما سرما کار خودش را کرد! حامد پاشد و درب را بست! شاید روز بعدی که این کلاس را داشتم کمی زودتر بیرون رفتم.


این اولین بار نیست، احتمالاً آخرین بارش هم نیست! احساسمو میگم!

خیلی دوست دارم احساساتی که با دیدن چشمای یک نفر در درونم به وجود می‌آد رو شرح بدم و توصیف کنم! اما خب می‌ترسم! می‌ترسم که همین توصیفات باعث بشه روح و روانم بیشتر با این چشم‌ها درگیر بشه.

بیشتر از اینکه بخوام احساساتمو عشق معنی کنم دوست دارم درگیری معنی کنم! درگیری خودم با خودم! یه ضعف! یه نوع جنون! یه احساسی که باعث میشه بعضی وقت‌ها مثل بچه‌ها بشم! بچه‌ای که از یه صبح تا ظهر مدرسه بوده و الان در به در منتظره برگرده خونه مادرشو ببینه! احساسی که باعث میشه مثل دیوونه‌ها با خودم حرف بزنم و بشینم خودم خودمو نصیحت کنم! احساسی که باعث میشه تشنگی و گشنگی یادم بره! احساسی که باعث میشه هر چی که می‌بینم یه چی دیگه باشه! احساسی که هم دوسش دارم، هم نه.

یه دیالوگ بود، می‌گفت که عشق خوب نیست، چون از جنس جنونه. ولی دوستی خوبه، چون از جنس سه. مثل شریعتی، که می‌گفت به نظرم دوست داشتن بالاتر از عشقه. به دوستیش کاری ندارم، به عشقش کار دارم! عشق منو ضعیف می‌کنه! یه خل و چل به تمام معنا! یه آدم به شدت درونگرا که بیشتر از این که دنیا رو حس کنه داره خودش و حس درونش رو حس می‌کنه.

من چند وقت پیش یک نامه رو توی وبلاگم به خانوم الف گذاشتم. توش نوشته بودم که چرا نمی‌خوام دوسش داشته باشم! اما احتمالات اخیری که دیدید باعث شد من دوباره درگیر بشم! تصمیمم معلوم نیست! مسئله، مسئله‌ی انتخابه.

من اعتیاد دارم! اعتیاد به دوپامین! انتخاب من بین احساسات عادی و کرخت روزمره قبلی، و احساسات درگیر کننده و جاذب الآنه. من الان بیشتر از این که به خانوم الف فکر کنم دارم به خود این احساس فکر می‌کنم! به این نیروی کششی که باعث تصویرسازی عجیب تو ذهن آدمی میشه! به خود عشق!

واقعاً زندگی انسان تصمیم بین ظلوم و جهول بودن، یا نبودنه. فرهاد دم خیمه شیرین مدهوش شد، با همون حالت بود که گفت چشم شیرین! تازه اومد بیرون پرسید که شیرین چی گفت!! لامصب! تو که نمیدونی شیرین چی گفت، چرا گفتی چشم؟!

بار امانت قبول کرد، ظلوما جهولا!

اینکه بیشتر الان دارم به ماهیت عشق فکر می‌کنم شاید مربوط به دیروزه، که دو سه بار خانوم ت رو دیدم! همون حس خوب قدیمی که فک می‌کردم پاک شده، ولی فقط شدتش کم شده بود! به خودم گفت که خانوم الف هم مثل خانوم ت فراموش میشه! فقط یه کم زمان می‌خواد! یه کم! در حد دو سال!

جونم واستون بگه که من فعلاً تصمیم قطعی برای فراموشی ندارم! فک می‌کنم که این درگیری که دارم میتونه به دیوونگیم کمک کنه و ابعاد جدیدی از وجودمو آشکار کنه! یه خنگ بودن عجیب!

شاید دفعه بعدی از لذت نگاه‌های کی واستون گفتم! شاید هم از نامه‌هایی که نوشته می‌شن ولی بدست صاحابش نمی‌رسن!

همون اولم گفتم، که این اولین بار نیست، و احتمالاً آخرین بارش هم نیست!


سلام

الان که دربه‌در می‌خوام ببینمش آب شده رفته تو زمین. :/

فردا که دوباره تصمیم بگیرم دل بردارم ازش دوباره ظاهر میشه!

مرده شور مورفی و جذب و گری راسل و .

ای خدا. به چه فلاکتی افتادم.

.

.

تا عید باید بشینم فک کنم که چه گلی به سر باید بریزم؟ برم تهران، اصفهان بمونم، برم شهر خودم، خودمو بکشم، به زنده موندنم رضایت بدم، اه اه اه. همش تقصیر توئه ها خانوم الف :|

.

.

گری راسل کیه؟؟؟؟؟؟ اسم این چرا اومد تو ذهنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


پاره‌ای از اوقات مغز شما نیازمندی شدید خود را به هورمونی اعلام می‌دارد! بالطبع شما دربه‌در خواهید زد که این نیاز را برطرف کنید. یکی از هورمون‌ها، هورمون عشق است، که دانشمندان دوست دارند آن را اوکسی‌توسین بنامند! اما عشق ترکیبی از هورمون‌هاست که بسته به نوع عاشق و معشوق درصد ترکیبیات آن متفاوت است.

حال فرض کنید که بدن و مغز شما نیاز به هورمون عشق پیدا می‌کند. تولید این هورمون بسته به شرایط متفاوت است. دیدن معشوق و یا خیال او یکی از ساده‌ترین راه‌های تولید آن است. گفتنی‌ست که سطح زیاد این هورمون می‌تواند آسیب‌های کوتاه و بلندمدتی را بر سیستم عصبی شما بگذارد. برای مثال می‌توان به فراموشی جسم و احساسات آن اشاره کرد؛ یعنی ممکن است شما روزی را بدون غذا و خواب بگذرانید در حالی که از احساسات گرسنگی و خواب خود بی‌خبرید. یا اینکه قدرت تصمیم‌گیری و تفکر صحیح را از دست بدهید؛ این مورد اکثراً ناشی از شدت خیالات معشوق است.

از سفارشات آزاد به خواننده گرامی این است که در صدد رفع خواسته‌های مغز برنیاید. یعنی اگر مغز شما نیاز فوری به دیدن معشوق را صادر کرد شما نادیده بگیرید. طبیعی‌ست که مغز شما اگر به خواسته‌ی خویش برسد زمین نمی‌نشیند و درخواست خود را با شدت بیشتری تکرار می‌کند! در واقع خواسته‌ی مغز را می‌توان به تشنگی مانند کرد! اما اینجا شما به جای آب، آب‌نمک به خورد معده می‌دهید! بدیهی‌ست که شما تشنه‌تر خواهید شد.

سفارش دیگر آزاد این است که چشم باید کنترل شود. پایه‌ای و اساسی‌ترین اشتباه استراتژیک انسان کنترل نکردن قوه‌ی بینایی‌ست. معمولا بحثی تحت عنوان تونلینگ مطرح می‌شود، به این معنا که با دیدن یک جسم، به جز تاثیر ظاهری، که بر روی پرده‌ی چشم مشاهده می‌کنیم، تونلی به دل زده‌ می‌شود. کمرنگ کردن تاثیر ظاهری با بسته شدن چشم اتفاق می‌افتد، اما تاثیر باطنی آن ممکن است تا ماه‌ها و سال‌ها بر روی بدن انسان باقی بماند.

***

پ.ن: پرواز همای می‌خواند که "گفتم ببینمت، شاید که از سرم، دیوانگی رود. زان دم که دیدمت، دیوانه‌تر شدم! وز ره به در شدم!".

پ.ن: حب الشیء یعمی و یصم!. کنار پله‌ها وایستاده بودم! داشتم خودمو الکی به تلفن مشغول می‌کردم که در این حین تا سر بالا آوردم دیدمش! فوری سرمو انداختم پایین، داشت نزدیک من می‌شد! اگه چیزی می‌گفت یقین بدونین که قلبم از دهنم می‌زد بیرون! ولی رفت طرف آبخوری! نزدیک من داشت تلفن می‌زد! نه فهمیدم چی می‌گفت، نه فهمیدم تون صداش چجوری بود! به مهدی زنگ زدم و گفتم اگه می‌تونه غذام رو بگیره! فقط زنگ زدم که زنگ زده باشم، یعنی در حدی هول بودم که ممکن بود یه چرت و پرتی بگم که خودم هم نفهمیده باشم چی گفتم! الکی رفتم تو راهرو و دوباره برگشتم که وقتی دارم می‌رم بازم ببینمش! هر دو دفعه‌ای که نگاه کردم اونم داشت به من نگاه می‌کرد! اصلا عادی نبود! یا اینکه من دیوونه شدم و همه چی رو دارم یه جور دیگه می‌بینم!

پ.ن: خانوم الف! عینکتون مبارک باشه!


شما تا ابتدای تابستان سال بعد می‌توانید از غم‌نامه‌های من در فراق حضرت یار بهره ببرید!

پ.ن: پس از چند صباحی اندیشه در احوالات عجیب خویش یافتم که ی باید از فکر خانم الف برون آیم بلکه بتوانم تصمیمات مهم زندگی خود را بگیرم! فلذا از غم‌نامه هم خبری نیست و منتظر نباشید.

پ.ن: من از آن ترسم که این شوق فراوان من به وصال، مبدل به س عجیب در وصال گردد! پس بر آن گشتم که این شوق را فرو نهم و عاقبت را به ایزد منّان بسپارم.

پ.ن: به فزونی پی‌نوشت‌ها خرده مگیرید!!!

پ.ن: صحیح است که می‌گویند زندگی بی عشق جریان ندارد، اما عشق را لازم نیست بر پایه یک شخص خاص تعریف کنم! زین‌گونه شد که من عشق از الف برداشتم و بر خود واژه مقدس عشق دل بستم! (راستش نمیدونم دقیقا چیکار کردم ولی خب الان من دارم یه سری پاکسازی ذهنی می‌کنم که خانوم الف پاک شه ان شاء الله. میشه)

پ.ن: در صورت گرفتاری به قانون احتمالات و جذب و این‌گونه چیزها، به خود این قانون‌ها رجوع می‌کنم! یک اتفاق وقتی اتفاق نمی‌افتد که احتمالش صفر باشد! پس اگر رخ داد چیز طبیعی‌‌ای است. همچنین من به خودم و شما قول می‌دهم که سربه‌زیرتر در دانشگاه باشم و همچنین آهنگ‌های غیرمجاز گوش ندهم(هی سر به راه‌تر! هی سر به زیرتر!)

پ.ن: از آقای مهدی تشکر می‌کنم بابت پرایویسی و اجرنهی به ساحت مقدس فضای صفر و یک!

پ.ن: یه نفر میشه به من دلداری بده در مورد لپ‌تاپم که خراب شده؟! دو سه روزه دارم خواب می‌بینم درست شده و بیدار که می‌شم به هم می‌ریزم! به جد بهتون بگم که من لپ‌تاپمو بیشتر از خانوم الف دوست دارم!!!

پ.ن: من اگه برگردم خونه باید چهار تا هدیه بگیرم!!! پدرم، مادرم، مادربزرگم، خواهرم! می‌شه با صد و پنجاه تومن دویست تومن این هدیه‌ها رو سرهم کرد آیا؟!

پ.ن: پیام بازرگانی( کسی اگه روغن حیوانی کرمانشاهی می‌خواد بگه که من بگم این روغن واقعاً چربه و بهتره کم استفاده بشه! به جاش از روغن کنجد استفاده کنید. اگه هم خیلی مصر بودید که روغن حیوانی کرمانشاهی بگیرید به من بگید تا نحوه تهیه‌شو بگم که خودکفا بشید تو تولیدش، وگر دیگه هیچکدوم از این راه‌ها رو نخواستید به من بگید تا بگم براتون با پست بفرستن، پول پستش هم پا خودتون، گرون هم میشه، منم حوصله فروختنشو ندارم مگه اینکه دیگه خیلی اصرار کنید و در حد ده کیلو اینا بخواید! اه! اصلا شما خریدار نیستید، نخواستیم!)

پ.ن: دوباره به مرحله دردناک حذف آهنگ رسیدم! :( چاوشی‌هام، معتمدی‌هام، یگانه‌هام، :/ لپ‌تاپم

پ.ن: این عید رو همه با این دعا تحویل بفرمایید که خداوندا فرج آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را نزدیک بفرما و شوهر کردن خانم الف را تا حد مقدور دورتر بگردان! همچنین یک عدد مغز سالم به آزاد عطا فرما ان شاء الله.

پ.ن: پیشاپیش عیدتان قرین شادی و عشق و پاکی و پرپولی و حس خوب و سفر و دیدن ستارگان باد!


نیمه‌های شب است! ماه کامل شده و همزمان شده با روز اول سال! عید است. هوای عید امسال بیشتر از اینکه بهاری بوده باشد، زمستانی بوده!

###

نزدیک‌های ده شب بود! در غلغله‌ی بازار! مردی جوان خون‌دماغ شد! بعد هم افتاد! خونش هم ریخت زمین! ملت هم مثل زنبورانی که عسل ریخته باشد، دور خونش، و البته خودش، جمع شدند و عرصه را بر نفس کشیدن مرد جوان تنگ کردند!

دکترها هر کدام یک نظری می‌دادند! اما نظر دکتر حسن، صاحب قصابی سه قدم آن‌طرف‌تر، از همه منطقی‌تر و آکادمیک‌تر به نظر می‌رسید! دکتر حسن می‌گفت که احتمالاً گرمای هوا باعث تشنج او شده است!» کدام تشنج؟ الله اعلم! گیرم تشنجی هم بوده، گرمای هوا کجا بود تو این سرما؟!؟!

آخر کار یکی از آن زنبوران دلسوز، تلفن همراه خود را برداشت و دیلینگ اورژانس را خبر کرد! البته شوکت‌خانم اصرار داشت که مداوا را به دستان زبده‌ی او بسپارند، اما شور جمیع دکترها به این نتیجه نرسید و به ناچار آمبولانس آمد!

###

-یه لحظه حرف نزن! صدای چی می‌آد؟

+باشه بابا تو هم! صدای هیچی نیست!

-صدای ویبره می‌آد!

+اوه اوه! شاهگوش شدی حالا؟

- چقد حرف می‌زنی!. بیا، گوشی‌شه، داره زنگ می‌خوره!

+چیکار داری به گوشی مردم؟! بذار سر جاش!

-"عزیزتر از جانم"!

+ ها؟ چیزی گفتی؟

- نه خیر! شما سُرُمتو بزن!

+ اصلا تو اینجا چیکار می‌کنی؟ اومده گوشی مریض رو برداشته، داره ور و ور هم به من می‌پره! حیا کن دختر! نیم ساعت نیست مریض اومده، بعد عاشقش شدی؟

- چرا چرت و پرت میگی؟ فقط گوشی‌شو برداشتم ببینم کیه! اصلا، مگه نباید الان زنگ بزنیم خونوادش بیان؟ شماره از کجا گیر می‌آری؟ از سر قبر من؟

+ هوووه! چرا داغ می‌کنی حالا؟ شوخی کردم!.

+ ولی خوبه ها!

- چی؟

+ عمه‌ی من! قیافه‌ی مریض رو میگم دیگه!

- پس بگو! خانوم خودش پسندیده!

+ نه خیرم! من اصلاً قصد ازدواج ندارم! دو تا خواستگارم دارم که پاشنه در رو کندن! جواب من منفیه!

- مینا! اینا رو برو واسه کسی بگو که نشناستت!

+ یعنی چی؟ یعنی میگی ندارم؟

- خب بگو اسماشونو؟ کیان؟ چرا تا حالا نگفته بودی اصلا؟ من غریبه‌ام؟

مریض با مشقت گفت:

» بسه! سرم درد گرفت!

###

بیرون اتاق»

+وای یاسی دیدی؟

- چی؟

+ به هوش اومد دیگه

- کور نبودم که! دیدم

+ یعنی شنید هر چی که گفتیم؟

- چیزی نگفتیم که!

+ چرا دیگه. من گفتم قیافش خوبه.

- من که چیزی نگفتم!

+ تو گوشی‌شو برداشتی!

- نخوردم گوشی‌شو که! داشت زنگ می‌خورد می‌خواستم ببینم کیه!

+ زنگ زدی حالا؟

- به کی؟!

+ خونواده مریض دیگه؟ سرتو بردار یه دیقه از تو اون گوشی بی صاحابت!!!

- نه! مگه من باید زنگ بزنم؟

+ نه. به آقا کاظم آبدارچی بگو بیاد خودش زنگ می‌زنه!

+ هوی! خل و چل! کجایی؟ خودت باید زنگ بزنی!

- من؟ به من چه اصلا؟

+ الله اکبر! ناسلامتی پرستار این بخشی‌!

- مگه تو هم نیستی؟ تو برو زنگ بزن!

+ من شیفتم تموم شده می‌بینی که! دارم می‌رم! هر گلی زدی به سر خودت زدی!

- باز پیچوند! بشکه!

+ خجالت بکش! خوبه من بهت بگم نی قلیون؟

- نیستم که! ولی تو بشکه‌ای!

+ می‌خندی؟ دارم واست!

###

پ.ن: این داستان جنبه واقعیت ندارد :)


ترس چیز عجیبیه! در واقع همه تعاریف می‌تونن عجیب باشن، فقط بستگی به زاویه دید داره! (راستی، دقت کردید که من چقدر از "در واقع" استفاده می‌کنم! در واقع شورشو درآوردم). اولین و بزرگترین ترسی که من دارم ترس از آبه! برمی‌گرده به دوران دوازده و نیم سالگی من!

نتیØه تØویری برای Øرق Øدن

الان نزدیک هفت هشت ماشین آدم هستیم! خونواده ما، دایی، اون یکی دایی، عمه، همسایه دایی اولی، خونواده آقای میم، خاله، و نمیدونم! خیلی حافظم یاری نمیکنه! من رو تصور کنید! البته شما که من رو ندیدید! میگم براتون! اون زمان، یه پسربچه تپل، حالا یه کم تپل‌تر، دیگه زیادی من رو چاق تصور نکنید که ناراحت میشم!

آزاد در کنار ساحل! بادی در غبغبه انداخت! " من می‌روم تو آبَگَ" (من اینجاشو کردی گفتم در واقعیت، ولی خب اینجا چون دارم خودم رو سرزنش میکنم فارسی کرمانشاهی نوشتم!) آزاد بدون گوش دادن به حرف پدر و مادر به میانه آب رفت! جایی که آب به یک وجبی چانه او رسیده بود! کافی بود که زیر پایش خالی شود! و شد! (جاتون خالی نباشه اونجا، یه دست و پایی می‌زدم که بیا و ببین! فک و فامیل فک میکردن من داشتم شنا میکردم!!! قصه رو دراز نکنم، ) او با لطف خداوند زنده ماند، الحمدلله! (یعنی مایکل فلیپس بیاد بگه من مربی شنای اختصاصیت میشما من قبول نمیکنم! وحشت دارم از آب! ولمون کن! حالا شنا بلد نباشم، چی میشه؟ مثلا سیل بیاد میتونم خودمو نجات بدم؟ نمیخوام! اصن میخوام غرق شم)

نتیØه تØویری برای زنبور

دومین ترس من هم زنبوره! زنبور تا حالا من رو نیش نزده، اما بارها و بارها شده (در سالیانی نه چندان دور، دستشویی در حیاط بود) که دم در (گلاب به روتون) دستشویی، داد می‌زدم و هوار می‌کشیدم که بابا، مامان، زنبور :| . خب عادیه! زنبور تو دستشویی بچرخه دیگه آدم هوش و حواس واسش نمی‌مونه، نمیشه کاری کرد! (میدونم، میدونم، اصن دستشویی حال آدمو به هم میزنه، خودمم چندشم شد).

نتیØه تØویری برای سگ گزیدگی

سومین ترس من سگه!

الان آزاد حدودا پنجم ابتدایی است! الان زنگ ورزش است! (شاید پیش خودتون بگید که من اون موقع هم تپل بودم؟ بیشتر از سری قبل! من توی فوتبال استعداد عجیبی دارم! من تمام‌کننده خوبیم، می‌رم اون جلو، عینا نزدیک خط دروازه، یه دو سه قدم اینورتر، بسته به اینکه تو چه تیمی باشم آمار گنی من فرق داره! اگه این قابلیت در تیم باشه که بدون حضور من در خطوط ابتدایی زمین، بتونن توپ رو برسونن دم دروازه حریف و تک به تک بشن کار تمومه! اینجاست که من، به عنوان یه مهاجم نوک، حضور صد درصدی و مفید دارم! در صورت پاس دادن به من مطمئن باشید که توپ به احتمال 51 درصد گله! اینو گفتم که فک نکنید من به اصطلاح لاشخورم! نه! من یه تمام کننده 51 درصدی‌ام!)

(خدا نیامرزه اونی که زد زیر توپ!) یکی از پسرکها توپ را شوت کرد! توپ به خانه همسایه افتاد! خانه همسایه سگ داشت! آزاد بادی در غبغبه انداخت و گفت "خودم میرم توپَگَ رو میارم" و رفت! سگ همسایه عصبانی بود! با رفتن آزاد عصبانیت او تشدید شد، و آزاد پا به فرار گذاشت! سگ پاچه آزاد را گرفت! آزاد سگ‌گزیده شد! (یک و نیم هفته دوری از میادین فوتبال)

نتیØه تØویری برای لورل و هاردی

چهارمین ترس من (این ترس هم‌اکنون با بالا رفتن سن من، از بین رفته است!) شیرین و رویاست! این دو تا رو تصور کنید! آها! میگم! هر دو تا رو پنجم ابتدایی فرض کنید! شیرین لاغر، رویا حدودا چاق! در واقع من تو اون سن فک میکردم لورل و هاردی‌اند! آزاد هم اکنون شش سال دارد و اول ابتدایی است! (از مزیت‌های آخر شهریوری بودن، یا معایب، به هرحال) آزاد از حیاط مدرسه رفتن میترسد! شیرین و رویا لپ آزاد را می‌کشند! با این کار غرور آزاد جریحه‌دار می‌شود! خانواده و فک و فامیل آزاد را مسخره می‌کنند و به او می‌خندند! آزاد کاری از دستش بر نمی‌‌آید! سال اول مدرسه آزاد با تداوم این مسخره‌بازی رویا و شیرین ادامه می‌یابد و خوشبختانه رویا و شیرین با ترقی به راهنمایی می‌روند و آزاد نفس راحتی می‌کشد! (خدا به راه راست هدایتشان نماید!)

***

پی‌نوشت: آزاد مطالب بالا را به جای چالش آینده نوشت! این مطلب را به عنوان حرکت اعتراضی قلمداد نکنید! این مطلب صرفا جهت تلطیف درگیری‌های سیلی اخیر صادر شده و فاقد هرگونه ارزش قانونی دیگری بوده!

پی‌نوشت: از دوستانی که ما را به چالش آینده دعوت کردند کمال تشکر و قدردانی داریم! (خیلی فک کردم! چیزی به ذهنم نرسید که خودم رو تو اون مقطع توصیف کنم و بنویسم)

پی‌نوشت: وبلاگ من میزبان چشمان گرانبهای برادر گرامی من است! فلذا ناچار به پاک کردن این وبلاگ هستم! ان شاء الله در هفته آینده با نامی جدید تعقیبتان خواهم کرد! (من وبلاگم رو دوس دارم، آخه چرا میخونی برادر گرامی؟ من میخوام آزاد باشم، اه)

پی‌نوشت مهم: عید شده و بیانی‌ها هم به نظرم جمع بشن بیان به هم عیدی بدن! بدین منظور من شماره حسابم رو میدم و شما لطف کنید که یه بیت شعر بهش واریز کنید! بنام خودم هم بریزید لطفا! همین پایین کنار کامنتا  D: شماره حساب هم بدید که منم جبران کنم!


صندلی عقب نشسته بود، دقیقا پشت سر من. از صندلی جلو کج شده بودم و داشتم باهاش حرف می‌زدم. صورتش پیدا نبود و حرفی نمی‌زد. انگار فقط منتظر بود به مقصد برسیم تا پیاده شود و حرف‌های من را گوش نمی‌داد. پس از چند دقیقه وقتی فهمیدم به من گوش نمی‌دهد بی‌خیال شدم. نفسم را در سینه حبس کردم و پوف بلندی کشیدم. سرم را به مشت دست راستم تکیه دادم. بیرون را نگاه کردم. سیاهی بود. چیزی پیدا نبود. چهره‌اش یادم نیامد. یک لحظه ترسیدم که نباشد. چرخیدم که او را در صندلی عقب ببینم، کسی نبود!!! رو به راننده کردم. اصلا چهره‌اش آشنا نبود. صورت لاغری داشت و عینک زده بود. به نظر موقر می‌آمد، شاید حدود بیست و پنج سال داشت.

-کجا پیاده شد؟ این خانومه که پشت نشسته بود؟

+ خانوم؟

خنده‌ی تمسخرآمیزی کرد و گفت: کدوم خانوم؟ آقا حالتون خوبه؟

- الان ما کجائیم؟

+ شوخی می‌کنید آقا؟ ما الان ده کیلومتری شهریم. می‌رسیم الان. شما استراحت کنید.

نمی‌دانستم چه شهری را می‌گوید! اما خیلی تمسخرآمیز سوال‌هایم را دنبال می‌کرد و من دیگر نپرسیدم. چشمانم سنگینی می‌کرد. جاده خالی بود و لحظه لحظه تاریک‌تر می‌شد. حس کردم می‌خواهد باران ببارد. اما خبری نبود. گرمای بخاری ماشین داشت هوشیاری‌ام را می‌ربود. هم ترسیده بودم، هم ناراحت بودم.


حتماً از طرف من به ابرها گله ببرید. اول برای‌ آن‌که می‌بارند! چه ومی دارد که جلوی این همه کس و ناکس اشک‌شان دیده شود؟ دوم برای آن‌که حس خوبی به بعضی آدم‌ها می‌دهند! همین حس خوب کی تکرار می‌شود؟ تا دوباره وارد شدن یک سامانه بارشی جدید. و به طور معمول باید یک روز تا یک‌سال منتظر ماند، زمان کمی نیست انصافاً. سوم برای این‌که حس خوبی به بعضی آدم‌ها نمی‌دهند! چرا باید گاه و بی‌گاه حال چند نفر را خراب کند؟ تا می‌آیند که به شرایط جدید وفق پیدا کنند، بارانی می‌آید و اعصابشان را در هم می‌ریزد و می‌رود. چهارم برای آن‌که جلوی نور را می‌گیرند! چقدر کارگردان و عکاس بدبخت باید روی سر خودشان بکوبند و بگویند که ای وای نور رفت.

فکر کنم دیگر دلیل کافی‌ست. اگر گوش شنوا داشته باشد می‌فهمد که باید نبارد.


ترس چیز عجیبیه! در واقع همه تعاریف می‌تونن عجیب باشن، فقط بستگی به زاویه دید داره! (راستی، دقت کردید که من چقدر از "در واقع" استفاده می‌کنم! در واقع شورشو درآوردم). اولین و بزرگترین ترسی که من دارم ترس از آبه! برمی‌گرده به دوران دوازده و نیم سالگی من!

ادامه مطلب


شما تا ابتدای تابستان سال بعد می‌توانید از غم‌نامه‌های من در فراق حضرت یار بهره ببرید!

پ.ن: پس از چند صباحی اندیشه در احوالات عجیب خویش یافتم که ی باید از فکر خانم الف برون آیم بلکه بتوانم تصمیمات مهم زندگی خود را بگیرم! فلذا از غم‌نامه هم خبری نیست و منتظر نباشید.

پ.ن: من از آن ترسم که این شوق فراوان من به وصال، مبدل به س عجیب در وصال گردد! پس بر آن گشتم که این شوق را فرو نهم و عاقبت را به ایزد منّان بسپارم.

پ.ن: به فزونی پی‌نوشت‌ها خرده مگیرید!!!

ادامه مطلب


پاره‌ای از اوقات مغز شما نیازمندی شدید خود را به هورمونی اعلام می‌دارد! بالطبع شما دربه‌در خواهید زد که این نیاز را برطرف کنید. یکی از هورمون‌ها، هورمون عشق است، که دانشمندان دوست دارند آن را اوکسی‌توسین بنامند! اما عشق ترکیبی از هورمون‌هاست که بسته به نوع عاشق و معشوق درصد ترکیبیات آن متفاوت است.

ادامه مطلب


چند ساعت دیگر، حدود ساعت ده شب، فضاپیمای سامانتای ناسا از زمین به سمت مریخ پرتاب خواهد شد. یک گروه پنج نفره، مسافران اعزامی خواهند بود. ماموریت این گروه تحقیق بر روی استرنجا است. استرنجا محدوده‌ای از مریخ است که یک سال پیش یکی از ملخک‌های جستجوگر ناسا خبر وجود موجودات عجیب در آن را به زمین فرستاد. بر روی خاک این محدوده تعدادی رد پا کشف شده بود که شباهت زیادی به پای انسان داشت. پاهایی نسبتاً بزرگ و چهار انگشت.

ادامه مطلب


از هویت این نوزاد اطلاعاتی در دسترس نیست!

اولش که

این پست رو دیدم یاد سه احمق» افتادم، و شاید بیش‌ترین دلیل زنده ماندن بشریت، پدر و مادر.

نصف‌شبی نه سر خود را درد بیاورم نه شما را، برویم سر اصل مطلب. سر مطلبی که

کیارستمی به خاطر آن یک مشت جایزه برد که نوش جانش.

ادامه مطلب


بعضی وقت‌ها راحت می‌فهمم که بعضی چیزها را کاملاً یک نفر نشسته است ریز به ریز در زندگی من پیاده کرده است. جبر و اختیار را کار ندارم، محیط را می‌گویم.

تا آن‌ جایی پیش رفته است که نشانه‌ی کارگردان را می‌بینم یا می‌شنوم، بعد هم لبخند می‌زنم و با خودم می‌گویم بی‌خیال، نه جانش را دارم، و نه اینکه دیگر به آن فکر می‌کنم، شما را به خیر و ما را به سلامت.

- قضیه از کجا شروع شد؟

قضیه‌ها در جایی شروع می‌شوند که آدم نه جایش را می‌داند و نه فکرش را می‌کند، حتی بعدا شاید یادش هم نیاید که قضیه چه بوده. اما می‌داند که یکی جایی باید جلویش را بگیرد، مثل بیماری!

- قضیه چیست؟

دستی که از اعماق سینه بیرون می‌زند، قفسه‌اش را می‌شکافد و گردن آدم را سفت می‌چسبد و شروع می‌کند به خفه کردن. چنان خفه کردن شیرینی که با خودت می‌گویی که خوشا به من که این چنین می‌میرم.

- حال چطور باید جلویش را گرفت؟

قضیه از همان‌جایی رنگ می‌بازد که شروع شده است! یعتی همان‌جایی که نمی‌دانید. مثلاً بعد یک ماه مشغول شدن به کتاب خواندن و امتحان دادن می‌فهمید که نیست، حتی هنگام رفتن از دلتان، یک خداحافظی ساده هم از شما نکرده است.

اما راستش را بخواهید قضیه هیچ‌گاه تمام نمی‌شود، همیشه یک جایی در گوشه‌ی دلتان کز می‌کند و منتظر فرصت می‌ماند تا داغ دلتان را تازه کند. اما چنان کوچک شده که فقط لبخند تلخی تحویلش می‌دهید. خواب‌هایش را هم مشوش می‌نامید.

پی‌نوشت: در بند شدن که فقط آدم را در غل و زنجیر کردن که نیست، گاهی انسان در بند انسانی دیگر می‌شود و روز به روز از خودش فاصله می‌گیرد و به سمت او می‌رود. و مدام از خودش دور می‌شود، دورِ دورِ دور. و چه دل‌خراش می‌گوید که "من از آن روز که در بند توام آزادم"

پی‌نوشت: هیچ‌وقت آدم‌ها را از خواب بیدار نکنید! شاید بعد از چند سال که به بیماری بی‌خوابی مبتلا بوده، تازه خوابش برده.


یکی نیست بگه که بشر، بگیر بخواب، مگه مجبوری پست می‌ذاری؟!

منم بهش میگم که مغزم اضافه بار داره، باید درستش کنم.

____

دلم یه کیسه بوکس می‌خواد! نه، حسش نیس. دلم اصلا چیزی نمی‌خواد، غلط کرده اصلا چیزی بخواد.

____

بزرگ‌ترین لذت این روزا که از پروژه‌های درسیم آزاد شدم، خوردن آب یخه. در این حد والا و متعالی.

____

شنبه همین هفته برای اولین بار توی چهار سال دانشگاه، به یکی از دخترهای دانشگاه سلام دادم‌. اعتراف می‌کنم که تو عمل انجام شده قرار گرفتم.

____

چه ومی داره گواهینامه بگیرم؟ من که حس رانندگی ندارم، پس چرا ولم نمی‌کنن؟

____

دلم واسه خود عاشقم تنگ شده! لااقل یه سوژه تو زندگی داشتم که وقتمو بسوزونم!

____

باور کنید حس تایید کامنت هم ندارم، واسه همین بازه همینجوری.


داشتم فکر می‌کردم اگه فیلمساز شدم و خواستم فیلم عاشقانه بسازم نقش اول مرد و زن رو زن و شوهر واقعی می‌ذاشتم. والا. خانومه یه دکمه لباس به زور داره واسه شوهرش می‌بنده.

اصلاً من و فیلمسازی؟! واو استبعاد؟

راستش از خدا پنهون نیست، از شما هم پنهون نباشه، من از همون ترم پنج قصد انصراف از دانشگاه داشتم که بنا به دلایل خانوادگی نشد. فلذا بر آن شدم که کنکور ارشد را بنشینم  رشته‌ی سینما یا ادبیات نمایشی  بخوانم.

بدیهی‌ست که هر کس رشته‌ی یک چیزی را بخواند وما کاره‌ای در آن نمی‌شود، ولی خب من همچین آدمی نیستم و دوسش هم ندارم اون خودمو. واسه همین تموم تلاشمو می‌کنم که رو بیارم به نوشتن و ساختن. واسه ساختن یه کم پول می‌خواد فقط که کلیه گرانقدر اضافی‌مان نهایتاً چاره‌اش خواهد بود.

اولین سوالی که پیش میاد پوله!!! که خب سوال منطقی‌ایه

اصلا سوال قبل رو دوس ندارم، به نظرم آدم باید با ذهن باز بشینه علاقه خودشو انتخاب کنه و با علاقش پول در بیاره.

پی‌نوشت: با توجه به این‌که من یه مشت داستان نیمه‌تموم دارم به نظر می‌رسه که فیلم‌هام هم بی‌ سر و تهه. ولی من گوجه‌های گندیده‌ی پرتابی تماشاگران را دوست ندارم قاعدتاً


من به لگو می‌گفتم "خانه‌سازی"! یعنی تموم همسن‌هام و حتی غیر همسن‌هام هم همینو می‌گفتن! و البته خواهند گفت.

می‌خوام بگم یاد بچگیام افتادم که یه خونه درب و داغون درست می‌کردم و از خراب کردنش لذت می‌بردم. الان هم فک می‌کنم بچه‌م. این وبلاگ هم حکم همون خونه‌سازی رو داره نسبتاً واسم. یه نوع خالی کردن خشمه فک کنم. شاید هم نه.

____

پس اگه فردا وبلاگ رو باز کردی و آزاد رو ندیدی، فحش رو نکش بهش، دوباره خونه رو می‌سازه، یحتمل دوباره هم خرابش می‌کنه.

____

هر وقت می‌خوام بخوابم حس می‌کنم عین یه الکترون پر جنب و جوشم که دوست داره آروم بگیره ولی راهی پیدا نمی‌کنه. یا یه آدمی که نفس کم آورده و نیاز به کپسول اکسیژن داره اما کپسولی نیست.

____

راستش کاری ندارم که چی درسته و چی غلطه، من فکر می‌کنم بعد این دنیا که جزای کارامونو دیدیم باید عکس ده تا شخصیت رندوم بهمون بدن و بگن "انتخب!" هذا تناسخ. بعدم مغزتو پاک کنن و دوباره روز از نو دنیا از نو. شاید هم مغزمونو پاک کردن یادمون نمیاد!!! مثلا من تو زندگی قبلی یه دختر شر و شیطون بودم که تو دوازده سالگی ازدواج کرده و بعد شوهرشو کشته و به فرانسه فرار کرده، البته من سوئیسی بودم ها.

____

دلم یه سفر می‌خواد! خسته شدم.

____

راستی! احمدرضا رو می‌شناسید؟ نه؟! عجیبه.

احمدرضا پسرمه :/ پارسال به دنیا اومد. الان حدودا پونزده شونزده سالشه. دارم واسش دنبال دختر خوب می‌گردم، "ساحل" رو بهش پیشنهاد دادم. ساحل میشه دخترعموی شوهر "نرگس". نرگس کیه؟ دخترمه دیگه :| من دخترمو تو هجده سالگی شوهر دادم، فک کنم یکی دو سال دیگه نوه‌دار شم ان شاء الله.

اسم زنم هم "فانوس"ه. راستش هفته‌ی پیش فهمیدم که درخواست طلاق داده و احضاریه‌اش هم پریروز واسم اومد. من خیلی رایطم باهاش خوب بود، نمی‌دونم چرا همچین کرد! خودمم گیج شدم. مهریه‌مون هم دویست تا سکه‌ی تمام بهار آزادیه. یعنی فاتحه.

آقا! واقعاً داری باور می‌کنی؟! تمرین دروغ‌نویسی‌مه. دیوونه هم خودتی.

____

یعنی من از شر این ارتودنسی خلاص شم تا یه ماه فقط ته‌دیگ می‌خورم.

____

می‌گم، این همه علم پیشرفت کرده، نمی‌تونن رو انسان یه افزونه‌ی ساعت بذارن؟ در همین حد که ساعت رو داشته باشیم، آلارم هم نمی‌خوام، دوربین هم بذار واسه نسخه‌های بعدی.

____

یکی تو گوشم داره می‌گه: "احمدجان! دوش از بر ما گریختی!" اسم منم احمد نیست در واقعیت ولی خب همه‌ی موجودات تخیلی کنارم منو احمد صدا می‌زنن.

الان داره می‌گه "فردا بیا پیشم! منو تنها نذار. صبر کن، تخمه و پفک هم بیار. علی رو هم بیار!"

علی کیه؟!

"می‌شناسیش، رفیقته"

من رفیق به اسم علی ندارم!

"بی‌خیال! خودت می‌دونی کی رو می‌گم"

باشه. به هر حال علی ندارم، آها! اون علی رو می‌گی؟!


خب دیگه. از بس پیش‌نویس ردیف کردم و وقت و ناوقت اومدم تو بیان، آخرش

یکی از پست‌های بی‌سر و ته از دستم در رفت و واستون دست ت داد. خواب بودم نمی‌دونم چرا همچین شد.

ولی حداقل بهانه‌ای شد یه مشت دیگه دری وری بنویسم :دی

یکی از موضوعاتی که من خیلی راحت ازش رد می‌شم حرف دیگرانه. نمیدونم کار خوب یا بدی می‌کنم، ولی حس خوبی دارم. مثلا فک و فامیل گیر می‌دن در مورد تغییر رشته و بیکاری و ازدواج و از این‌جور چیزها که از فاکتورهایی که روشون تاثیر داره واسه من شاید دو سه درصدشون رو بدونن.

یه بار گفته بودم دایره پیشنهادات خانوادگی واسه ازدواج چه شکلیه؟ شبیه دایره‌ایه که محیطش کم کم بزرگ می‌شه. مرکزش دخترعمو و دختردایی و اینان، آخرین جایی هم که می‌رسه هم‌سایه یا دختر دوست پدرمه که خود پدرم یادش نیست چند سالشه و چه شکلیه، فقط میدونه که ده سال پیش هفت هشت سالش بوده.

آرشیو وبلاگ‌ها هم حال آدمو خوب میکنه هم بد. مثلا برمی‌گردی به سه سال پیش یه بنده خدایی و پست‌هاشو می‌خونی، اول حالت خوب می‌شه که طرف سه سال پیش تا الان می‌نوشته، بعد حالت بد می‌شه که خدایا، سه سال براش گذشته و الان خیلی فرق کرده. البته شاید زیاد حالتون بد نشه ولی خب اگه آرشیوش واسه هفت هشت سال پیش باشه احتمالا یه کم بیشتر حالتون بد میشه. مثلا واسه خودم داشتم بعضی پست‌های دو سال پیش رو می‌خوندم اولش که فک می‌کردم من ننوشتم این مزخرفات رو، بعدش هی به سلول‌های خاکستری مغزم فشار می‎آوردم که بفهمم اون موقع چه حسی داشتم که به نتیجه‌ی در خور توجهی نمی‌رسیدم.

خواب آدم مثل فیلم‌هاست، توش هم فلش‌بک می‌بینی هم فلش‌جلو :دی بله بله دوستان تصحیح میکنند فلش‌فروارد یعنی گوگل تصحیح کرد، فک نکنید من جمعی پست می‌نویسم یا دیوونه‌ام :)


امیر بیدار بود. اما بیداری‌اش آن‌قدر غیرعادی بود که وقتی خوابید .


تصویر از مادر امیر آرام آرام به سمت امیر می‌رود

امیر! امیر! پشت در با تو کار دارن. پاشو ببین کیه؟

امیر ملحفه را کنار می‌زند و ساعت گوشی را می‌بیند

(با طلب‌کاری می‌گوید) مگه من دیشب نگفتم هشت منو بیدار کنین کار دارم؟

تصویر انگشت جواد که دوباره زنگ می‌زند و با گوشی شروع می‌کند به تماس گرفتن

الو سلام خوب هستید شما؟. خیلی ممنون. آره ما تا نیم ساعت دیگه می‌رسیم، فعلاً آقا دوماد حاضر نشدن که راه بیفتیم.


بچه بودم. پسر آرام، درس‌خوان و گوشه‌گیری که هر بار به آن فکر می‌کنم از آن بدم می‌آید. نمی‌دانم، برای طبع بوده یا نوع محل زندگی‌ام یا تربیت مادرم، که هیچ‌وقت هیچ علاقه‌ای به بازی کردن در کوچه و جوشیدن با بچه‌های همسایه نداشتم. سعی می‌کردم همین گوشه بمانم‌. خیلی گوشه. حرف‌های دیگران هم برایم اهمیت نداشت، گوش نمی‌دادم. بزرگ شدم. همین الان‌ش همان هستم. بیا برویم شهر یا بیا برویم خانه‌ی عمه، دایی، خاله! گوش نمی‌دهم.

نه، من فکر نمی‌کنم از سر خستگی یا کاهلی باشد، چون خانه‌ی عموهایم نود ثانیه با خانه‌ی ما فاصله دارند، یا شهر، شهر بیست دقیقه راه دارد. اما همین الان به من بگویید می‌توانی بروی خانه‌ی دایی‌ات و بروی در حیاط و با هیچ‌کس حرف نزنی و خانواده هم به تو سرکوفت نزنند، با کمال میل قبول می‌کنم.

این از درون‌گرایی‌ام. چیزی که همیشه از آن می‌ترسم. نکند برداشت دیگران، کاهلی من، یا اهمیت ندادن به آنان باشد؟ یا نکند که حرفی را که باید بروم جلو و با سینه‌ی ستبر بزنم نزنم؟ یا نکند.

"نکند"هایی که از دم بر سرم آمده‌اند و مزه‌ی تلخ خودخوری آن را چشیده‌ام. "نکند"هایی که می‌دانم باز هم بر سرم می‌آیند.

یکی از دوستانم پارسال زن گرفت. نزدیک به سه چهار ماه اول، هر دو شب یا سه شب یکبار خانه‌ی یکی از اقوام خانم یا اقوام خودش بودند. اقوام خانمش به طور عجیبی زیاد بودند، این را از قبل می‌دانستم، خودش هم برایم گفته بود. از آن موقع به بعد دارم پیش خودم فکر می‌کنم که این رفت و آمدهای اولیه را چطور برای خودم عادی کنم. چطور حرف بزنم. دارم برای خودم توضیح می‌دهم که این غول بزرگی که ساختم خیلی کوچکتر از آن است که فکر می‌کنم. اما وقتی تمام دوستانم برنامه ریختند که به آن دو تا دوستم که زن گرفته بودند سر بزنند، پیچاندم، خیلی هم سعی کردم عادی جلوه بدهد. حتی الان که بچه‌دار شدند هر دوتایشان، دارم فکر می‌کنم که اگر بچه‌ها برنامه ریختند که به آن‌ها سربزنند، چطور بپیچانم که عادی جلوه بدهد.

نمی‌دانید وقتی سیزده بدر می‌شود چقدر باید با پدر و مادرم درگیر شوم که چرا یک گوشه را می‌گیرم و تنها راه می‌روم. نمی‌دانید که چقدر عروسی و عقد‌های فک و فامیلی که در خانه مانده‌ام و تنها نشسته‌ام. نمی‌دانید که جشن فارغ‌التحصیلی را شب قبل از شروع آن و با اصرار صمیمی‌ترین دوستم ثبت نام کردم، و چقدر سعی کردم درون‌گرایی که بودم نباشم. شاید هم می‌دانید، من که تنها درون‌گرای زمین نیستم.

حالا من مانده‌ام و عروسی پسرخاله‌ام! پسرخاله‌ای که خیلی چیزهای زندگی‌ام را به او مدیون هستم. دوست هم‌عقیده‌ی من در خیلی از جهات، یک الگو. دوستی که به خاطر او حاضرم تمام اضطراب و استرس یک عروسی رفتن بعد از چهار سال را تحمل کنم، یا شاید غول خیالی این اضطراب را خاک کنم. 

پی‌نوشت‌ها:

آزادِ وبلاگ، بیش‌ترین سعی من در گذر از درون‌گرایی‌ به تعادل بوده. آزادی که از خیلی جهات منفیِ آن چیزی هست که هستم. ولی آزادِ وبلاگ دارد ماه‌های گوشه‌گیری‌اش را سپری می‌کند.


سلام آقای آزاد!

خوب هستی؟ اصل حالت چطور است؟ اوضاع بر وفق مراد است؟ احمدرضا چکار می‌کند؟ با هوای اصفهان ساخته‌ای یا هنوز در سرماهای زمستانش پوستت زمخت می‌شود و زخم می‌شود؟ از این برایم بگو که عاشقی یا فارغ؟ چه؟ نمی‌شناسی مرا؟ انتظار داشتی بشناسی؟ لابد فکر کردی که من از آن دخترهای شر و شور هستم که در خیالت صد بار عاشقت شده‌ام و الان هم در به در به دنبال ریش و سبیل تازه سبزشده‌ات هستم. چقدر که تو خوش‌خیالی پسر!

من کیستم؟

بگذار قبل از آن‌که زیاد به مغزت فشار بیاورم اصل مطلب را واضح برایت بگویم. من تو هستم. تو در چهار و نیم سال آینده. واضح و غیرقابل باور. اما خب راهی نداری جز باور کردن. کافیست که این جمله را به یاد بیاوری که " ************************** " (این قسمت توسط نگارنده حذف شده است). زیاد فکر نکن. این را فقط خودت می‌دانی و خودم. پس من کیستم؟ قاصدک! اصلا مگر خودت داستانی ننوشتی پاره کردی که ماشین زمان پیدا کرده بودی؟ فکر کن که من هم یکی از آن‌ها پیدا کرده‌ام.

چکارت دارم؟

داشتم فکر می‌کردم چه برایت بنویسم. اول که می‌خواستم برای کودکی‌ات نامه بنویسم و بنشینم سیر تا پیاز آینده را برایت بگویم، یا می‌خواستم از تصادف‌ها خبرت دهم، از مرگ‌های ناگهانی، از زله، از سیل، از کارهایی که می‌کنی، از چیزهایی که اشتباه می‌فهمی، از تصمیماتی که اشتباه می‌گیری. اما گفتم نه. راستش را بخواهی من تو را بیش‌تر از خودت می‌شناسم. می‌دانم که همین مثبت و منفی‌ها که در زندگی داری مرا ساخته است. نه اینکه خودشیفته باشم، نه. اما نمی‌خواهم زنجیره‌ی تو به من به یک دنیای موازی دیگر کشیده شود. نه نصیحت‌ات می‌کنم، نه سرزنش و نه خبرت می‌دهم. تنها می‌خواهم بگویم که تولدت مبارک! این روز را انتخاب کردم فقط به خاطر خودت، نه می‌خواهم امروز گریه کنی، نه به اینکه کسی تولدت را تبریک نگفت فکر کنی. زود نخواب. امشب را بیدار بمان و داد بزن که "من امروز تولدمه". برو سینما، برو بیرون، از این اتاق برو بیرون. هدیه‌ات را ضمیمه‌ی نامه کرده‌ام. یک عکس از بیست و دو سالگی‌ات. همین به یادگار بماند و بدان که عینکی که بر روی صورت داری هیچ تاثیری روی بینایی‌ات ندارد، مرده‌شور دکتر گرامی‌ات را ببرند. دوستت دارم.

چالش

راستش فکر می‌کنم دیگر از من گذشته که کسی را به چالش دعوت کنم. اما خب دعوت می‌کنم از تمام خواننده‌های گرامی که این مطلب را می‌خوانند در

این چالش شرکت کنند. بلکه مقبول افتد.

این مطلب را عینا در وبلاگ دیگرم گذاشته‌ام. اگر آدرسش به دست‌تان نرسیده هرمه نظرات‌تان را بررسی کنید که دیگه واقعا می‌خوام برم من D:


تاریک

علت، معلول، منطق، قرارداد، فیزیک. هر چیزی که یک زمانی آن‌قدر در آن دست و پا می‌زنم که به خیالم می‌آید دنیا را بر اساس همان‌ها چیده‌اند. اما یک وقت‌هایی خواسته‌های انسان با زیر پا گذاشتن همین‌ها برآورده می‌شود. ولی مگر می‌شود که که علت و معلول و این‌ها نقض شوند؟! نه، نمی‌شود.

خاکستری

بعضی اتفاقات توجیه منطقی دارند، اما احتمال رخ‌داد آن پایین است. اگر خواسته‌های آدم احتمالش پایین باشد آن‌را ناممکن می‌نامد. سوال این‌جاست که همان خواسته‌های بند قبلی که قرار بود قوانین را زیر پا بگذارند، منظورشان از قوانین، دو دو تا چهار تا بود یا احتمال؟!

شاید روشن

در دنیا چه چیز غیرممکن است؟! رسیدن آقای الف به خانم جیم؟! یا اینکه پولدار شدن خانم شین؟! یا بچه‌دار شدن خانم نون؟! یا اینکه بارش باران وسط بیابان؟!

خب! که چه؟

از اول باید فقط همین یک بند را می‌نوشتم! چرا این همه لقمه دور دهان پیچاندن؟! جانم از برایتان بگوید که من بعضی وقت‌ها همانند یک آهو در گل می‌مانم. بعد می‌نشینم به دنبال نشانه‌ها می‌گردم. سر آخر هم به این فکر می‌کنم که دوای درد من پیدا نمی‌شود، یعنی راستش فکر میکنم دنیا از یک زمانی به بعد، معجزه به خود ندیده! و اگر هم بخواهد ببیند به من نشان نمی‌دهد. اما مگر معجزه همان احتمال اندک نیست؟ مثل نور آستین عیسی که یک بر میلیارد می‌شود احتمالا. پس نه علت و معلول نقض می‌شود یحتمل، نه آن‌که من همانند آهو در گل می‌مانم. و سر آخر هم اگر از گل در آمدم می‌گویم دستت درست فلانی که فلان کار را با فلان شیوه برایم انجام دادی. دوباره در گل فرو می‌روم.

پی‌نوشت: من دیگه اینجا نمی‌نویسم! اگر دوست داشتید به من یک پیام بدید تا آدرس جدیدم رو به محض کوچ خدمتتون تقدیم کنم.


مقدمتاً خدمت جناب عالی عارضم که با این وضعیت دیر به دیر نوشتن‌ها و صد البته بد نوشتن‌هایم، کمی تا قسمتی از عنوان پست خجلم! گر چه که بنا به تعریف شاید وبلاگ‌نویس باشم.

اما بگویم از حرص و طمع

در دنیای ستارگان روشن و خاموشی که در بیان دارم و به فکرشان نیستم، به یکباره کلمه‌ی "هدیه" به چشمم خورد و مانند گرگ هفت روز غذا نخورده‌ای کلیک کردم و دندان تیز کردم. و گر شما نیز دندان تیز کنید خشنودم، چرا که از هاتف کندن ثواب دارد و هدیه گرفتن روشنی چشم می‌آورد. پس با خلوص نیت

کلیک کنید که همانا رستگاری، از دستان من به کیبورد، به شما نزدیک‌تر است.

بگویم از آغاز که هر آنچه با من کرد آن آغاز کرد

همان سال اول دانشگاه بود. هر که مرا بدرقه می‌کرد می‌گفت حواست باشد عاشق نشوی. من هم یک لبخندی تحویلش می‌دادم که بگویم نه بابا، بگذار یکی دو سالی بگذرد. اما بُعد هیجانی وجود من این حرف‌ها حالی‌اش نبود و خب "خیر در همان چیزی است که رخ داده".

چه ربطی دارد پرواز شاپرک به بلاگ؟!

انبوه حرف و احساسات انباشت شده‌ی یک ذهن پریشان یا باید به خل‌شدگی منجر شود، و یا به پیدا کردن گوش. من که از همان اول تکلیفم با خودم مشخص بود، راهی برای خل‌شدگی بیشتر من وجود نداشت، پس بنابراین نوشتم و نوشتم. نوشته‌هایی که بقایایش حتی در

آرشیو اینترنت هم نیست. اما نوشتن در دفترچه‌ای که نمی‌‌توانست با من حرف بزند مرا خسته کرد. و این شد که بلاگهای ایرانی را درنوردیدم و با اسامی زیادی نوشتم.

رسیدم به آنچه باید می‌رسیدم؟

تلاش برای شناخت از خودی که نمی‌شناسم منجر به آزادنویسی یا شاید هردمبیل‌نویسی و تخلیه ذهنی شد. چیزی که شاید به آن نرسیدم، که صدالبته در تلاشم. اما چیزهای دیگری هم بود. دوست! دو گونه از دوست‌های آدم را می‌شناسم. یکی دوست نزدیک است، یکی دوست دور. دوست دور طول می‌کشد تا نزدیک شود، باید یک اعتماد اولیه شکل بگیرد که بعدش تمام هر آنچه که روی مغزت پیاده‌روی می‌کند را با او در میان بگذاری و بشود دوست نزدیک. اما دوستان وبلاگی در قدم اول دوست نزدیک به حساب می‌آیند. چرا؟ چون هر آن چه بر روی مغزت پیاده‌روی می‌کند را می‌توانی با آن‌ها در میان بگذاری بی آن که ترس یا اضطرابی باشد.

کدام پست را از همه بیشتر دوست دارم؟

کپی برابر اصل را بیش از همه‌ی پست‌هایم دوست دارم. فکر می‌کنم فقط این پست است که آزاد را تعریف می‌کند. هنوز هم پله‌های زندگی‌ام را می‌خواهم طوری بچینم که همان آزاد شوم.

بنویس از هر آن‌چه در دلت می‌گذرد

اضافه شدن دوستان جدید و بهره‌بردن از اجتماع گرم بلاگرها اگر وسوسه‌ای در دل‌تان افکند بنویسید و ستاره‌ای به ستاره‌های بیان اضافه کنید. 

و اما هدیه

هدیه؟! من نگفتم که، هاتف گفته. باشه باشه، قبول. منم هستم. خب چی هدیه بدم من؟ (در حال تفکر) فک کنم به همون هاتف کمک کنم بهتره. به هر حال منم یه دستی تو فوتوشاپ دارم.

پی‌نوشت: اگر کوتاه شد ببخشید.


سوار آسانسور شدم. دکمه‌ی همکف را زدم. در طبقه پایین‌تر سه مرد سوار آسانسور شدند.‌ سیاه پوشیده بودند، اولین بار بود آن‌ها را می‌دیدم، احتمالاً اقوام یکی از ساکنان بودند. آسانسور که ایستاد یکی از آن سیاه‌پوش‌ها با شیء فی‌ای که در دست داشت به سرم کوبید. دیگر چیزی یادم نمی‌آید تا زمانی که خودم را در یک مکان ناشناس دیدم.

ادامه مطلب


خیال می‌کنم که فرداصبح با صبح بخیر تو بیدار می‌شوم، یا وقتی که از سر کار برگشتم، یک خسته نباشید و آغوش میهمان تو هستم.

خیال می‌کنم روبروی تلویزیون و بر روی کاناپه‌ی خانه‌مان خوابت برده است و من تا وقتی بیدار می‌شوی به خطوط چهره‌ات خیره می‌شوم، و شاید همان‌جا خوابم ببرد.

خیال می‌کنم در خانه، خودت را قایم کرده‌ای تا تولد بیست و هشت سالگی مرا با جیغ و فریاد تبریک بگویی و مرا غافل‌گیر کنی و من تو را به رستورانی که در خیالمان با هم آشنا شده‌ایم ببرم.

خیال می‌کنم روزی یک شاعر شده‌ام، و غزل‌های عاشقانه‌‌ام را به دست مردی می‌بینم که به جای من، مرد خیال‌های من شده‌است و بیت به بیت عشق مرا در جریان خون تو می‌خواند و با صبح به خیر و بوسه‌ی تو بیدار می‌شود.

خیال می‌کنم که تمام آدم‌های زمین دریا هستند، و عشق من به تو همانند عصای موسی، می‌زند بر دل این جمعیت و راهی باز می‌کند که یک سمتش من باشم، و یک سمت دیگرش تو، طول این دریای شکافته را یک نفس به سمت تو بدوم و پس از سال‌ها جدایی، به تو برسم.

خیال می‌کنم پیرپسری سپیدمو شده‌ام و کنار دریایی قدم می‌زنم که روزی خیال می‌کردم عشق من به تو باید همان عصای موسی می‌شد تا آن‌را می‌شکافت و آن همه خیال را به واقعیت تبدیل می‌کرد.

پی‌نوشت: تماماً خیال است، به همین سوی چراغ قسم!


چه دبستان بودم، چه دبیرستان، هر روز با خودم یک سیب به مدرسه می‌بردم. یا تمامش را خودم می‌خوردم، یا نصفش را به دوستی می‌دادم، یا این‌که در کمال ناباوری کل سیب را اهدا می‌کردم.

اصلا یک ارادت خاصی به سیب داشتم و دارم. ارادتی که به هیچ میوه‌ی دیگر ندارم، نه پرتقال، نه کیوی، و نه حتی هندوانه. من معمولاً در خوردن میوه با کسی شریک نمی‌شوم، یعنی نظرم این است که یک میوه برای یک نفر، البته میوه‌های کوچک. اما سیب را با این که این همه دوست دارم ولی با دیگران شریکش می‌شوم، چون فکر می‌کنم همان لذتی را که من از خوردن سیب می‌برم آن‌ها هم می‌برند.

ولی آن‌ها سیب را می‌خورند و فقط تشکر می‌کنند. در حالی که من انتظار دارم مردمک چشمانشان بزرگ شود، لبخند بزنند، و طوری که برای اولین بار است سیب می‌خورند بگویند عجب چیزی، تبارک الله. دقیقاً مثل آدم و حوا. فقط بعدش تبعیدی در کار نیست. دوباره سیب هست.

اصلاً من فکر می‌کنم میوه‌ی عاشقان سیب است. مگر غیر از این است؟ مثلاً هندوانه باشد؟ یا خرمالو؟ خرمالو را دقیقاً نمی‌دانم، چون نخوردم، ولی احتمال می‌دهم مزه‌ی عشق هفده هجده سالگی را بدهد، اما سیب سن و سال ندارد.

چرا حالا یاد سیب افتادم! داشتم به دوست دوران دبیرستانم فکر می‌کردم که از بعد زله او را ندیدم، یاد سیب افتادم. همیشه به من می‌گفت سیب، البته اگر همین سیب را به کوردی بگویید می‌فهمید جنبه‌ی طنز دارد تا رمانتیک. سِف!

راستی! من در دانشگاه سیب خوردن روزانه را ترک کردم، و به جایش به خوردن آب‌سیب روی آوردم. اما قرار است با سیب آشتی کنم. اگر شما هم چنین علاقه‌ای به سیب داشتید و دارید ولی چند وقتی‌ست از هم دورید، یا کلا علاقه‌ای نداشتید ولی فکر می‌کنید شاید داشته باشید، بیایید به کمپین هر بلاگر، روزی یک سیب بپیوندید. بلکه رستگار شوید.


نشانه های مرد وفادار

تمام دختران در مورد مرد کامل (مردی که امیدوارند روزی پیدا کنند و تمام عمرشان را با او بگذرانند ) ، نظر خودشان را دارند . بعضی دخترها مردهای بلند و بعضی دیگر مردهای کوتاه را ترجیح می دهند . بعضی دخترها ، مردی را می خواهند که با او خوش بگذرانند ، در حالی که بقیه مردی را می خواهند که با او همدردی کند . اما مهم نیست شما چه نوع ویژگی فیزیکی یا شخصیتی را دوست دارید ، چیزی که بیشتر از همه مهم است وفاداری است نه چیزهای دیگر . بنابراین اگر شما می خواهید مطمئن شوید که طرف مقابل شما یک مرد وفادار است نشانه های زیر را در او پیدا کنید .

ادامه مطلب


بیماری ها و داروها :
بیماران قبلی به طور کلی از تقلای زیادی منع می شوند که همین مساله باعث ایجاد مشکلات جنسی می گردد . هم چنین افسردگی می تواند به شدت میل جنسی را کاهش داده و مصرف داروهای ضد افسردگی و یا داروهای کاهش فشار خون بر میل جنسی تاثیر منفی دارد .
 

ادامه مطلب


مشاوره خیانت در مرکز مشاوره
 روانشناس , مرکز مشاوره انتخاب نو , مرکز مشاوره , مشاوره , مشاوره خیانت , روانشناس خوب , بهترین مشاور خیانت , مشاور خوب , خیانت , مرکز مشاوره 
 

مشاوره خیانت یکی از حساس ترین مشاوره در مرکز مشاوره انتخاب نو می باشد که توسط بهترین روانشناسان ارائه می گردد. کسانی که برای مشاوره خیانت به یک مرکز مشاوره مراجعه می کنند معمولا افرادی آسیب دیده هستند که چندین احساس مخرب را به صورت هم زمان تجربه می کنند. متاسفانه در شرایط هجوم فرهنگی امروز در جامعه میزان طلاق ،افزایش چشمگیری داشته و این مسئله باعث به وجود آمدن اسیب های اجتماعی زیادی شده است.

گاهی کسانی که برای مشاوره مراجعه می کنند توانایی جمع بندی ذهنی ندارند. این افراد چنان دچار شک شده اند که نمی دانند چگونه با مسئله به وجود آمده بر خورد نمایند. بسیاری از این افراد در همان ابتدا تصمیم به جدایی و طلاق می گیرند. این افراد توانایی آن را ندارند که با بحرانی که به وجود آمده مقابله کنند و ساده ترین راه را که فرار می باشد بر می گزینند بدون آن که متوجه باشند حتی چنانچه تصمیم به طلاق دارند به خاطر آسیب وارده بهتر است از یک دکتر روانشناس کمک گیرند.

متخصص مشاوره طلاق مراحل مختلفی در جلسه مشاوره برای فردی که خیانت دیده و فردی که خیانت کرده در نظر می گیرند. فرد خیانت دیده باید مراحل تخلیه خشم را طی نمایند. این افراد با کمک روانشناس خوب می توانند تمامی احساسات خود را برون ریزی نمایند . این کار به افراد کمک می کند تا تلاطم روح خود را آرام کرده و به اتفاق افتاده به عنوان یک مشکل قابل برسی و حل نگاه کنند. مشاور خوب ضمن یافتن ریشه ها و دلایل بروز طلاق در این افراد به آنها کمک می کند تا احساس گناهکاری نسبت به خود پیدا نکرده و آسیب کمتری ببینند.

پس از آن که دلایل خیانت مورد برسی قرار گرفت ، روانشناس با توجه به شرایط و روحیه افراد می تواند بستری مناسب برای ایجاد مجدد رابطه بین زوجین را بر قرار نماید. در بسیاری از موارد افرادی که پایه های زندگی شویی خود را با عشق و محبت بنا نموده اند قادر هستند تا شروعی مجدد را با کمک دکتر مشاور روانشناس داشته باشند. اما باید توجه کرد فراموش کردن لحظات خوب و پر رنگ شدن لحظات منفی از ویژگی های طبیعی در فردی می باشد که دچار خیانت گشته است.

چنانچه فرد خیانت کرده فردی با پیشینه سلامت تری باشد احتمال آن که متخصص روانشناس بتواند به ترمیم رابطه آنها کمک کند و حس اعتماد را در طرف مقابل ایجاد کند بیشتر است. اما چنانچه فردی که خیانت کرده در زندگی مشترک خود فریب و ریاکاری بسیاری داشته باشد ، ساختن دوباره زندگی مشترک سخت می باشد و حتی احتمال خیانت مجدد وجود دارد. بهترین مشاور خیانت در مرکز مشاوره انتخاب نو تلاش می کند تا بدون هیچ گونه قضاوت شخصی سخنان هر دو طرف را بشنود و به حل بالغانه مشکل بپردازد.

ترس ها و نگرانی ها در بازگشت به زندگی شویی برای کسانی که خیانت دیده اند بسیار مشکل است اما چنانچه افراد از راه کار مناسب آن و کمک مشاور استفاده کنند می توانند بر این نگرانی ها فائق آمده و زندگی خود را بازسازی کنند.


4 اصل مهم در انتخاب همسر مناسب از نظر روانشناس پیش از ازدواج
 مشاور , مرکز روانشناسی , مرکز مشاوره ,

مشاوره خیانت , مشاوره خانواده , روانشناس پیش از ازدواج , مشاور قبل از ازدواج , روانشناس طلاق ,
 

روانشناس پیش از ازدواج به افراد کمک می کند تا با آگاهی مناسب درباره اصولی که برای انتخاب شریک زندگی لازم است ، دست به انتخاب زنند. در بهترین مرکز روانشناسی برنامه های متنوعی با موضوعات مشخص و هدف های معنا دار برای کسانی که نیاز به مشاوره پیش از ازدواج دارند به کمک افراد آمده تا با اطمینان و آگاهی نسبت به آینده خود تصمیم بگیرند. مشاور قبل از ازدواج با در نظر گرفتن تمامی جوانب برای ازدواج یک زوج تنها نظر خود را بیان می کند و هرگز مانع ازدواج افراد نمی شود .

اصول با اهمیت در انتخاب همسر مناسب چیست ؟

1-    ویژگی های شخصیتی :

با توجه به آن که هیچ دو نفری یکسان نیستند اما برای ازدواج ، مشاور قبل ازدواج برای شباهت ویژگی های شخصیتی افراد ارزش ویژه ای قائل است . دختر و پسری که روحیات و هدف های کاملا متفاوتی را در زندگی دنبال می کنند در طول زندگی مشترک دچار احساس ناکامی و عدم کفایت شده و پس از مدتی نسبت به زندگی مشترک سرد می گردند. به عنوان مثال فردی که درون گرا می باشد با ازدواج با فردی برون گرا پس از مدتی احساس می کند احساسات در جا مانده بسیاری در وجودش ایجاد شده که زندگی را برای او بسیار طاقت فرسا نموده . مشاوره خانواده انتخاب نو مشاوره قبل از ازدواج را در این موارد از ابتدا بسیار موثر می داند.

2-    ویژگی های خانوادگی و اعتقادی :

در بسیاری از موارد افرادی که به روانشناس طلاق در کلینیک مشاوره  مراجعه می کنند درباره رنج ناشی از مشکلات فامیلی و اعتقادی با روانشناس قبل ازدواج صحبت می نمایند . بهترین مشاور قبل از ازدواج در کلینیک روانشناسی با درک مناسب از هیجانات زوجین در زمان ازدواج ، وم شباهت های اجتماعی و اعتقادی را به افراد یادآوری می کند تا افراد بدانند با وجود علاقه دو طرفه با هم نمی تواند تفاوت های خانوادگی و اعتقادی که هر فرد با آن به رشد رسیده است را نادیده گرفت.

3-    شرایط مالی :

یکی از موضوعاتی که بهترین روانشناس قبل از ازدواج در مرکز مشاوره به آن بسیار توجه می کند توجه به مسائل مالی و آگاهی افراد از شرایط یکدیگر است . در واقع به دلایل مختلف افرادی که رابطه پیش از ازدواج داشته اند ممکن است برای جلب نظر طرف مقابل دست به بزرگ نمایی شرایط خود زده باشند و طرف مقابل از شرایط حقیقی بی خبر مانده باشد . در این مواقع روانشناس قبل ازدواج با شفاف سازی مسائل و توجه به کوچکترین نکات می تواند تاثیری که زندگی مشترک در شرایط طرف مقابل ایجاد می کند را دریابد.

4-    شفافیت در رابطه :

زوجی که توانایی بازگو کردن احساسات خود با یکدیگر را به شکل کافی نیافته باشند در زندگی مشترک دچار مشکلات متعدی می گردند. در بسیاری از مواردی که افراد نیاز به مشاوره خیانت در مرکز روانشناسی ، دارند ریشه اصلی مشکل عدم توانایی بیان احساسات و خواسته ها در طرف مقابل است . مشاور پیش از ازدواج خوب به زوجین آموزش می دهد تا بدون آسیب رساندن به یکدیگر و زیر سوال بردن عواطف یکدیگر ، دست به بیان واضح و شفاف احساسات خود زنند.

کاربرد تست های روانشناسی پیش از ازدواج از نظر مشاور پیش از ازدواج خوب چیست ؟

متخصص مشاور قبل ازدواج در بهترین مراکز مشاوره تهران معمولا برای کسانی که تصمیم به ازدواج با یکدیگر دارند استفاده از پکیج تست های پیش از ازدواج را توصیه می نمایند . این تست های روانشناسی زیر نظر روانسنج و با تفسیر دقیق انجام می گیرد که به مشاور ازدواج کمک می کند تا با آگاهی دقیق تری نسبت به نتیجه ازدواج زوجین نظر دهند. از نمونه تست های روانشناسی خوب می توان به موارد زیر اشاره نمود:

-         تست NEO

-         تست MCMI

-         تست MMPI

-         تست طرحواره شناسی یانگ

-         تست هوش هیجانی (EQ)


به جای اینکه احساسات تهدیدتان کند ، ممکن است دیدن آنها به عنوان واکنش های طبیعی مفید در موقعیت های زندگی فرض کرد و به سادگی با آنها کنار آمد. هرچند ممکن است زندگی با آنها دشوار باشد ، آنها دوستان شما هستند ، نه دشمن. احساسات حاوی انرژی است که احساس سرزندگی می بخشد و می تواند ما را به عمل سوق دهد. با این حال ، باید آنها را به کانالهای سازنده هدایت کرد نه مخرب. برای آزاد کردن انرژی احساسات ، لازم است که این احساس را تصدیق کرده و آن را پذیرفت. در مرحله بعد ، باید معنای آن را بررسی و بدانیم که چرا به این روش احساس می کنیم . سرانجام ، می توانید تصمیم بگیرید که چگونه می توانید آنچه را که یاد می گیرید به بهترین وجه بیان کنید که به نفع شما نیز باشد. این اعتقاد قاطع من است که ، با تمرین ، می توانید یاد بگیرید که انرژی احساس تان را برای بهزیستی تان و دیگران هدایت کنید. برای رها کردن انرژی تأثیرگذار احساسات تان ، به ویژه آنهایی که به عنوان منفی تجربه می شوند ، باید به جای پرهیز ، آنها را آغوش گرفت.
 


حمیدرضا ترقی مسئول هماهنگی شورای ائتلاف نیروهای انقلاب در استان خراسان رضوی با بیان اینکه در استان خراسان رضوی شرایط برای وحدت گزینه‌های انقلابی مهیا شده است، گفت: البته تاکنون درباره شاخصه‌ها بحث شده و درباره مصداقی بحثی صورت نگرفته است اما برداشت ما این است که کارها به خوبی شکل‌گرفته است.

 

وی در پاسخ به این سؤال که گفته می‌شود سعید جلیلی از شهر مشهد کاندیدای انتخابات مجلس خواهد شد، توضیح داد که وی در ابتدا به‌عنوان گزینه مطرح بود اما بعد از گفت‌وگوهای که با دوستان ایشان داشتیم به این نتیجه رسیدم که آقای جلیلی برنامه‌ای برای شرکت در انتخابات مجلس ندارد.

 

ترقی گفت: البته آقای جلیلی برای کاندیداتوری در حوزه انتخابیه مشهد مطرح بودند اما اکنون مشخص‌شده که خود ایشان تمایلی برای کاندیداتوری ندارد.

 

وی درباره اختیارات و دایره مسئولیت خود در استان خراسان رضوی، گفت: بنده مسئول استان خراسان رضوی از سوی شورای هماهنگی ائتلاف هستم اما ما به اختیارات لازم به شهرستان‌ها داده‌ایم که خودشان تصمیم بگیرند و اگر به موارد اختلافی برسند ما برای رفع اختلاف ورود می‌کنیم اما در غیراینصورت، ورودی به شهرستان‌های استان خراسان رضوی نخواهیم داشت.

 

منبع:تسنیم


هادی حق‌شناس در گفت‌وگو با خبرنگار تسنیم در گرگان ضمن تأیید دستگیری فرماندار رامیان به دلیل مسائل مالی اظهارداشت: قبل از دستگیری این فرد، سازمان‌های نظارتی گزارش‌هایی در این باره داشتند و قرار بر این شد در یک فرآیند طبیعی پرونده را جلو ببرند.

وی افزود: با اطلاع من، سازمان‌های نظارتی مراقبت لازم را در خصوص اقدامات این فرد انجام می‌دادند و ما هم هماهنگی‌های لازم را با وزارت کشور برای برکناری این فرد انجام دادیم و عزل هم بلافاصله انجام شد.

استاندار گلستان تخلف یک مدیر را امری ناشایست دانست و گفت: در شرایطی که مردم با مشکلات معیشتی مواجه هستند اگر بشنوند یک فرماندار هم خطایی انجام داده است، ناراحتی‌شان بیشتر می‎شود.

ادامه مطلب


نماینده ویژه دولت آمریکا در امور ایران از دستور دولت دونالد ترامپ» به شرکت های فناوری و شبکه های اجتماعی برای مسدود کردن حساب های کاربران ایرانی خبر داد.

به گزارش خبرگزاری مهر، برایان هوک» نماینده آمریکا در امور ایران، در گفتگو با بلومبرگ، با تکرار ادعاهای همیشگی واشنگتن علیه ایران و همچنین تاکید بر حمایت دولت کشورش از اغتشاشات اخیر ایران، با اشاره به قطع اینترنت گفت: آمریکا از شرکت های فناوری و شبکه های اجتماعی خواسته تا حساب های کاربری مربوط به مقامات ایرانی را مسدود کند. 

هوک در ادامه با اشاره به قطعی اینترنت در ایران در روزهای گذشته، سعی کرد تا به نوعی ت های خصمانه واشنگتن علیه تهران را توجیه کند.


در نیمه نخست سال جاری زمزمه هایی مبنی بر کاهش سقف ۱۱۰ سکه مهریه برای جلب به گوش می رسید که این تعداد به ۵۵ کاهش یابد. ولی تاکنون هیچ گونه تصویبی در مجلس دو این خصوص نبوده است. بنابراین قانون جدید مهریه در سال ۹۷ وجود نداشته است و همان رویه سابق از سال ۹۱ پابرجاست. و آنچه گفته می شود حکم جلب مهریه برداشته شد، اشتباه است . نپرداختن اقساط مهریه تا ۱۱۰که یا معادل ریالی آن مشمول حکم جلب خواهد بود. بهتر است مطلب – اعسار از پرداخت مهریه – را به دقت مطالعه نمایید.
اگر شوهر بعد از اجرا گذاشتن مهریه توسط زن در دادگاه ، ظرف یک ماه از صدور اجرائیه، دادخواست اعسار ندهد، حکم جلب او به دارخواست زوجه صادر خواهد شد. اگر دادخواست اعسار بدهد و مهریه تقسیط شود و اقساط پرداخت نشود، معمولا بعد از دریافت دو یا سه قسط معوقه، حکم جلب بابت مهریه صادر شود.

پرسیده می شود مدت زمان زندانی برای مهریه چقدر است ؟ توجه داشته باشید که مطالبه مهریه دعوی حقوقی است. هر زمان که مهریه (اقساط) معوقه پرداخت شود یا اعسار مجدد زوج برای دادگاه ثابت شود از زندان آزاد می شود.

تلاش این روزهای دستگاه قضا با عنایت به افزایش بی رویه قیمت سکه این است که اولا اقساط مهریه متناسب توان زوج باشد و ثانیا حتی الامکان کسی به زندان نرود به عبارت دیگر شخص مُعسر به زندان نرود


به طور کلی مهریه زن از دو طریق قابلیت وصول دارد :

۱-از طرق جرای ثبت             ۲- از طریق دادگاه خانواده

اما آنچه موضوع بحث ماست بهترین روش به اجرا گذاشتن مهریه است که از نظر نویسنده و بیشتر وکلا بهترین روش برای به اجرا گذاشتن مهریه اقدام از طریق اجرای ثبت است .

اما چگونه باید از طریق اجرای ثبت مهریه را به اجرا گذاشت ؟

برای مطالبه مهریه از طریق اجرای ثبت ابتدا زوجه باید به دفتر ازدواجی که عقد رسمی در آنجا صورت گرفته مراجعه نماید و در خواست کتبی خود را مبنی بر صدور اجراییه به آن دفتر خانه ازدواج بدهد البته صدور اجراییه شرایطی دارد که در صورت تحقق آن شرایط اجراییه صادر می گردد.

ادامه مطلب


نکاتی با توجه به مصوبه اخیر حضانت
اولاً

حضانت در لغت به معنی پروردن و در اصطلاح عبارت از نگهداری مادی و معنوی طفل (پرورش و تربیت) می‌باشد. لذا سپردن حضانت کودک به معنی سپردن سایر امور طفل به خصوص امور حقوقی به شخص نمی‌باشد. حضانت با ولایت که خاص پدر و جد پدری است تفاوت اساسی دارد. اگر حضانت به مادر سپرده شود ولایت پدر و در غیاب پدر، جد پدری نسبت به کودک تا زمان حیات آنان باقی است.
به عنوان مثال مادری که حضانت کودک با او است و پدر طفل یا پدربزرگ طفل در قید حیات باشند، نمی‌تواند برای کودک معاملات انجام دهد و برای او نمی‌توانند افتتاح حساب بانکی نماید، بدون اجازه پدر نمی‌تواند کودک را از کشور خارج کند و سایر محدودیت‌های قانونی که خارج از بحث حاضر است.
ثانیاً
با اصلاح ماده مذکور در خصوص پسر که در ۱۵ سالگی به بلوغ شرعی می‌رسد ومی‌تواند خود شخصاً پدر یا مادر را برای ست با آنان انتخاب نماید، در واقع طول مدت حضانت بین مادر و پدر تقسیم شده است، یعنی مادر از بدو تولد تا ۷ سالگی از طفل پسر نگهداری نماید و از ۷ سال تا ۱۵ سال پدر می‌تواند در صورت موافقت و صلاحدید دادگاه چنانچه مصلحت طفل ایجاب نماید حضانت فرزند را به عهده بگیرد.

 

ادامه مطلب


بررسی حضانت فرزند توسط مادر


مادران عموماً و مادران جامعه ایرانی خصوصاً دارای عواطف و دلبستگی شدید عاطفی به فرزند می‌باشند و دلبستگی‌ها و نگرانی‌های خاصی نسبت به فرزند و به خصوص فرزندان خردسال خود دارند. در این راستا در مواقع کشمکش‌های درونی خانواده وزمانی که در مورد زندگی شویی خود با همسر به بن‌بست می‌رسند، وقتی پای کودکی در میان باشد، عمدتاً و اکثریت ن به خاطر فرزندانشان ناملایمات زندگی شویی را تحمل می‌کنند و دم از جدایی نمی‌زنند و در واقع به خاطر فرزند می‌سوزند و می‌سازند؛ به خصوص اگر بدانند در اثر جدایی، فرزند تحویل پدر می‌شود.
در ماده ۱۱۶۹ قانون مدنی سابق در صورتی که پدر و مادر زندگی مشترکی نداشتند، فرزند پسر تا ۲ سالگی و فرزند دختر تا ۷ سالگی نزد مادر می‌ماند و پس از آن پدر می‌توانست فرزند را از مادر تحویل بگیرد. البته دختر در صورت رسیدن به سن ۹ سالگی و پسر در صورت رسیدن به سن ۱۵ سالگی از حضانت خارج شده و شخصاً تصمیم می‌گیرند که در نزد کدامیک از والدین خود یا حتی شخص ثالثی از بستگان خود زندگی نمایند.

ادامه مطلب


حضانت فرزند در چه شرایطی است؟

حضانت به معنای حفظ کردن، در کنار گرفتن فرزند، پرورش دادن و او را به سینه چسباندن است.

در حقوق، به اقتدارِ قانونیِ شخص برای نگهداری و تربیت فرزند، حق حضانت فرزند گفته می‌­شود. واژه‌ی نگهداری، ناظر به تأمین نیازهای جسمانی همچون تهیه‌ی خوراک و پوشاک، و تربیت، ناظر به تأمین نیازهای اخلاقی و روحی همچون محبت کردن و تعلیم است؛ بنابراین شخصی که حضانت را برعهده گرفته، بدون دخالت در امور مالی و غیرمالیِ طفل همچون خرید و فروش اموال یا تصمیم در خصوص ازدواج، صرفا باید به مواظبت و نگهداری از او بپردازد.

ادامه مطلب


در خصوص حق طلاق، وکالت زن در طلاق از شوهر است. سئوال این است که اگر زنی از شوهر وکالت برای طلاق داشته باشد اولا برای طلاق نیازی به حضور شوهر است؟ ثانیا آیا گرفتن وکیل برای گرفتن طلاق یا وکالت طلاق (حق طلاق) اجباری است؟ ثالثا آیا در طلاق با وکالت در طلاق، مهریه به زن تعلق می گیرد؟

آنچه اهمیت دارد که بدانیم اینکه بدانیم فقط وکیل دادگستری است که می تواند به وکالت از دیگری در دادگاه ها وکالت کند. از طرفی اخذ رای گواهی عدم  امکان سازش (رای طلاق توافقی) برای ثبت رسمی طلاق اجباری است. بنابراین وقتی زنی از شوهر وکالت در گرفتن طلاق دارد به واقع وکالت دارد که برای طی مراحل طلاق برای او وکیل دادگستری اختیار کند. زیرا خود زوجه که وکیل دادگستری دارای پروانه وکالت رسمی نیست که به وکالت از شوهر دادخواست طلاق بدهد.

ادامه مطلب



 رئیس سازمان ثبت اسناد کشور درباره آمار ثبت ازدواج و طلاق در سال ۹۷ گفته است که بیش از ۱۷۹ هزار مورد طلاق در سال گذشته ثبت شده و

۸۵ درصد ن و ۷۵ درصد مردانی که طلاق می‌گیرند، کمتر از ۴۰ سال دارند(منبع: فردا). در این بین باید بدانیم طلاق، اتفاق تلخی است که در زندگی مشترک برخی زوج ها اتفاق می‌افتد و متاسفانه در سال‌های اخیر روند و سیری صعودی نیز در جامعه ما داشته است. به هر حال واقعیت این است که ز

وج ها در برهه‌‌ای از زندگی مشترک تصمیم می‌‌گیرند رابطه مشترک خود را خاتمه دهند؛ این‌که چرا، به چه علت و برای چه، موضوعاتی هستند که از حوصله این بحث خارج است چراکه علل و شرایط مختلفی منجر به جدایی یا طلاق می‌‌شود اما موضوع مهمی که در این مطلب به آن خواهیم پرداخت، چالش‌‌های بعد از طلاق است که به خصوص برای افراد زیر ۴۰ سال، دردسرساز می‌شود زیرا طلاق به منزلۀ یک تغییر در زندگی است و هر تغییری با خود چالش‌‌هایی را به همراه دارد و این چالش‌‌ها (موضوعاتی مثل نگاه اطرافیان، سوالاتی که آن‌ها می‌‌کنند، احساس افسردگی، ازدواج بعد از طلاق و…) نیازمند توجه و بررسی است. می‌‌توان این‌گونه تبیین کرد که

طلاق یک نوع سوگ به معنای از دست دادن است و درک و فهم مراحلی که در سوگ اتفاق می‌‌افتد به ما در درک و فهم چالش‌‌ها و موضوعات بعد از طلاق کمک می‌‌کند که در ادامه به آن ها اشاره می شود.پس ادامه مطلب را بخوانید…

 

۱-انکار واقعیت فایده‌ای ندارد!
اولین چالشی که زن و مرد بعد از طلاق با آن روبه رو می‌شوند، انکار واقعیت است. در این مرحله ممکن است فرد، طلاق و جدایی را باور نکند و مدام به دنبال بازگشت به رابطه و جست‌وجوی آن باشد. تصمیمی که یا به خاطر طلاق اشتباه است یا این‌که فرد به دلایل عاطفی، دنبال بازگشت بدون داشتن دلایل منطقی است که احتمالا دوباره با مشکلات قبلی روبه‌رو خواهد شد. بعد از طلاق و حتی زمانی که فکر بازگشت به رابطه به سراغ فرد می‌‌آید، با در نظر گرفتن شرایط، موقعیت و همچنین طرف مقابل، مهم است که فرد در مرحله انکار نباشد تا بتواند تصمیم بهتری بگیرد.

((چالش‌‌های بعد از طلاق  خصوصا برای افراد زیر ۴۰ سال، دردسرساز می‌شود زیرا طلاق به منزلۀ یک تغییر در زندگی است و هر تغییری با خود چالش‌‌هایی را به همراه دارد و این چالش‌‌ها (موضوعاتی مثل نگاه اطرافیان، سوالاتی که آن‌ها می‌‌کنند، احساس افسردگی، ازدواج بعد از طلاق و…) نیازمند توجه و بررسی است)).

 

۲-دنبال چرا من؟» نباشید!
دومین چالش، عصبانیت و چرا من؟» است؛ فرد در این مرحله به دنبال این است که چرا باید برای من اتفاق بیفتد؟ در این مرحله ممکن است در مقابل سوالات دیگران خیلی گارد بگیریم و با عصبانیت به آن‌ها پاسخ دهیم و واکنش غیرمنطقی داشته باشیم. حواسمان باشد تا زمانی‌‌که  به سمت پذیرش حرکت نکنیم، واکنش ما می‌‌تواند افراطی باشد و گاهی به خاطر یک نگاه دیگران، عصبانی خواهیم شد. اگر نتوانیم با این موضوع کنار بیاییم، مشکلات زیادی در انتظارمان خواهد بود.

۳-جر و بحث با خودتان را تمام کنید!
در سومین مرحله، فرد وارد جر و بحث با خود می‌‌شود؛ به عبارتی با خود می‌‌گوید که اگر فلان کار را انجام نداده بودم»، اگر بیشتر صبر می‌‌کردم»، اگر انرژی بیشتری می‌‌گذاشتم و تلاش بیشتری می‌‌کردم» یا اگر این‌قدر کوتاه نمی‌‌آمدم» و … این جدایی اتفاق نمی‌افتاد. در این مرحله ممکن است میل زیاد به بازگشت داشته باشیم ولی حواس‌‌مان باشد این میل به بازگشت  به دلیل حل نشدن تعت قبلی تصمیم عاقلانه و درستی نیست و می‌‌تواند آسیب‌‌های بیشتری را متوجه ما کند. مگر این که با مراجعه به یک مشاور ،از منطقی بودن این تصمیم مطمئن شویم.

۴-افسرده شدن‌تان طبیعی است اما…
چهارمین چالش، ابتلا به اختلال افسردگی است؛ بعد از این‌که متوجه می‌‌شویم واقعا یک رابطه تمام شده است و دیگر قابل بازگشت نیست و همه چیز تمام شده، احساس غمگینی، افسردگی، تنهایی و بی‌کسی می‌‌کنیم و در این تنهایی نیاز زیاد به همدلی، محبت و توجه دیگران داریم. درست در همین مرحله ممکن است برای پر کردن خلأ و احساس تنهایی نیاز به شریک شدن و همراه شدن با فرد دیگری را پیدا ‌‌کنیم و به‌عبارتی به‌‌دنبال جست وجوی یک حمایت عاطفی جدید خواهیم بود. اگر در چنین شرایطی به فرد دیگری علاقه‌مند شدیم، حواس‌مان باشد که ناشی از تنهایی و احساس غمگینی نباشد زیرا باز هم یک تصمیم عاقلانه نخواهد بود و نشان‌‌دهندۀ این است که شما هنوز درگیر رابطۀ قبلی هستید و از رابطۀ قبلی هنوز جدا نشده‌‌اید. این افسردگی دو جنبه مثبت و منفی دارد؛ جنبۀ مثبت آن، این است که این افسردگی به شما کمک می‌‌کند طلاق و رفتن شریک زندگی را بپذیرید و پله‌‌ای باشد برای پذیرفتن. جنبۀ منفی آن نیز این است که می‌‌تواند منجر به ناامیدی و حس غمگینی شدید در شما شود. ضمن این‌که این احساس غمگینی طبیعی است؛ اما نیاز است در این دوران با یک روان شناس بالینی و مشاور خانواده در ارتباط باشید.
۵-با اطرافیان و سوالات‌شان چه کنم؟ 
مهم‌ترین و آخرین چالشی که زن و مرد بعد از طلاق با آن روبه رو می‌شوند، پذیرش واقعیت است. این موضوع به آن معنا نیست که شما از موقعیت پیش آمده راضی هستید بلکه پذیرفته‌‌اید از دست دادن، رفتن و جدایی از همسرتان واقعیت است و غیر قابل تغییر. باید بپذیرید طلاق اتفاق افتاده و این رابطه با تمام کم و کیفش تمام شده است و قرار نیست طرف مقابل برگردد. اگر این پذیرش اتفاق بیفتد: ۱- دیگر ومی نمی‌‌بینیم در برابر سوالات دیگران به افراط از خودمان دفاع یا تلاش کنیم دوست و آشنا را متقاعد کنیم که من مقصر نبوده‌‌ام و می‌‌توانید به راحتی پاسخ ندهید، ۲- اگر بپذیرم فردی هستم که طلاق گرفته‌ام، دیگر نگاه اطرافیان مرا اذیت نخواهد کرد و ۳- اگر بپذیرم حقیقتی است که در زندگی من اتفاق افتاده ، دیگر به‌‌دنبال این نخواهم بود که خیلی زود جایگزینی برای آن پیدا کنم زیرا صرف جدایی و تنها بودن، مرا دیگر خیلی اذیت نمی‌‌کند.


باید توجه داشت همانطور که

مهریه حق زن است طلاق نیز حق مرد است و اگر زنى بخواهد بدون دلیل مشروع و به واسطه کراهتى که از ادامه زندگى با شوهر دارد طلاق بگیرد بایستى رضایت شوهر در صرف نظر از حق طلاق را جلب کند.

به گزارش خبرنگار گروه حقوقی و قضایی 

خبرگزاری میزان، باید توجه داشت همانطور که مهریه حق

زن است طلاق نیز حق مرد است و اگر زنى بخواهد بدون دلیل مشروع و به واسطه کراهتى که از ادامه زندگى با شوهر دارد طلاق بگیرد بایستى رضایت شوهر در صرف نظر از حق طلاق را جلب کند.

اگر زنى به دلیل عسر و حرج ناشى از عدم رعایت حقوق شویى مانند عدم

پرداخت نفقه، تقاضاى طلاق کند حاکم مى‏تواند مرد را به رعایت حقوق شویى اام، تعزیر و نهایتا طلاق زن را بدون رضایت شوهر اجرا کند، از این رو زن مى‏تواند کلیه مهریه خود را مطالبه کند و از شوهر

ناسازگار خویش جدا می‎شود.

ادامه مطلب



 رئیس سازمان ثبت اسناد کشور درباره آمار ثبت ازدواج و طلاق در سال ۹۷ گفته است که بیش از ۱۷۹ هزار مورد طلاق در سال گذشته ثبت شده و

۸۵ درصد ن و ۷۵ درصد مردانی که طلاق می‌گیرند، کمتر از ۴۰ سال دارند(منبع:

فردا). در این بین باید بدانیم طلاق، اتفاق تلخی است که در زندگی مشترک برخی زوج ها اتفاق می‌افتد و متاسفانه در سال‌های اخیر روند و سیری صعودی نیز در جامعه ما داشته است. به هر حال واقعیت این است که ز

وج ها در برهه‌‌ای از زندگی مشترک تصمیم می‌‌گیرند رابطه مشترک خود را خاتمه دهند؛ این‌که چرا، به چه علت و برای چه، موضوعاتی هستند که از حوصله این بحث خارج است چراکه علل و شرایط مختلفی منجر به جدایی یا طلاق می‌‌شود اما موضوع مهمی که در این مطلب به آن خواهیم پرداخت، چالش‌‌های بعد از طلاق است که به خصوص برای افراد زیر ۴۰ سال، دردسرساز می‌شود زیرا طلاق به منزلۀ یک تغییر در زندگی است و هر تغییری با خود چالش‌‌هایی را به همراه دارد و این چالش‌‌ها (موضوعاتی مثل نگاه اطرافیان، سوالاتی که آن‌ها می‌‌کنند، احساس افسردگی، ازدواج بعد از طلاق و…) نیازمند توجه و بررسی است. می‌‌توان این‌گونه تبیین کرد که

طلاق یک نوع سوگ به معنای از دست دادن است و درک و فهم مراحلی که در سوگ اتفاق می‌‌افتد به ما در درک و فهم چالش‌‌ها و موضوعات بعد از طلاق کمک می‌‌کند که در ادامه به آن ها اشاره می شود.پس ادامه مطلب را بخوانید…

ادامه مطلب


به طور کلی مهریه زن از دو طریق قابلیت وصول دارد :

۱-از طرق جرای ثبت             ۲- از طریق دادگاه خانواده

اما آنچه موضوع بحث ماست

بهترین روش به اجرا گذاشتن مهریه است که از نظر نویسنده و بیشتر وکلا بهترین روش برای به اجرا گذاشتن مهریه اقدام از طریق اجرای ثبت است .

اما چگونه باید از طریق اجرای ثبت مهریه را به اجرا گذاشت ؟

برای مطالبه مهریه از طریق اجرای ثبت ابتدا زوجه باید به دفتر ازدواجی که عقد رسمی در آنجا صورت گرفته مراجعه نماید و در خواست کتبی خود را مبنی بر صدور اجراییه به آن دفتر خانه

ازدواج بدهد البته صدور اجراییه شرایطی دارد که در صورت تحقق آن شرایط اجراییه صادر می گردد.

ادامه مطلب


متقاضی محترم  لطفاً قبل از تکمیل فرم قوانین و شرایط استخدام موسسه آموزشی ایران زمین را مطالعه فرمائید:

جهت تکمیل فرم استخدام 

کلیک نمایید

۱- تقید به دین مبین اسلام و مذهب شیعه.

۲- اعتقاد و التزام عملی به قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران .

۳- بلامانع بودن مراتب بکارگیری از نظر هسته گزینش آموزش و پرورش.

۴- آشنایی کافی با فنون تدریس.

۵- دارا بودن کارت پایان خدمت یا معافیت دائم از خدمت نظام وظیفه .

۶- عدم تعهد استخدامی به وزارتخانه‌ها و سازمان‌های دولتی و غیر دولتی.

۷- حداقل سن ۲۶ و حداکثر سن داوطلبان نباید بیش از ۵۸ سال باشد.

۸- عدم سوء پیشینه کیفری و اعتیاد به مواد مخدر و استعمال دخانیات.

۹- برخورداری از سلامت جسمی و روانی کامل .

۱۰- داشتن حداقل معدل کل ۱۷ برای آخرین مدرک تحصیلی.

توجه: میانگین معدل مقاطع تحصیلی نباید کمتر از ۱۴ باشد.

۱۱- مرتبط بودن رشته تحصیلی و آخرین مدرک تحصیلی با شغل مورد نظر .

موسسه از بین داوطلبان واجد شرایط با رعایت موارد ذیل افراد را در چند برابر نیاز جهت انجام مصاحبه اعلام و دعوت خواهد نمود:

الف- بالاترین میانگین معدل کلیه مقاطع تحصیلی (دیپلم، فوق دیپلم، لیسانس، فوق لیسانس).

مدارک لازم: پس از اعلام اسامی حائزین شرایط در مرحله اول داوطلب می بایست مدارک زیر را تکمیل و جهت شرکت درجلسه مصاحبه به واحد مورد تقاضا مراجعه نمایند. عدم مراجعه داوطلب به منزله انصراف تلقی شده و هیچگونه عذری از وی پذیرفته نخواهد شد.

الف- اصل و تصویر مدارک تحصیلی که در فرم تقاضای ثبت نام درج نموده است (فوق دیپلم، لیسانس، فوق لیسانس، دکتری).

توجه: تصویر ریز نمرات دروس گذرانده شده دوره‌های تحصیلی لیسانس و فوق لیسانس اامیست.

ب- اصل و تصویر پشت و روی کارت پایان خدمت و یا معافیت دائم.

د- اصل و تصویر کارت ملی و کلیه صفحات شناسنامه.

و- ارائه گواهی متضمن داشتن سوابق تجربی مرتبط با شغل مورد تقاضا برای مشاغل مورد نظر در جدول عناوین شغلی.


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها